درباره زبیگنیف پرایزنر
ترجمه: سعید کمالى دهقان؛ شرق
متن زیر برگردان گفت وگویى با زبیگنیف پرایزنر آهنگساز لهستانى است که در تاریخ ۱۲ نوامبر سال ۲۰۰۴ در گاردین به چاپ رسید. لازم به ذکر است که این متن از طریق لورنس آستون مدیر دفتر زبیگنیف پرایزنر در اختیارم قرار گرفته است.
هنگامى که فرانسیس فورد کاپولا مشغول پیدا کردن آهنگسازى براى «پدر خوانده» بود، به او گفتند موسیقى که نینو روتا براى این فیلم نوشته است روى فروش فیلم تاثیر منفى مى گذارد. نینو روتاى ایتالیایى از چهره هاى درخشان موسیقى فیلم است، اما به نظر مدیران استودیو، موسیقى ظریف و خاطره انگیز نینو روتا آنچنان که باید و شاید هیجان فیلم را منعکس نمى کند. آنها به کاپولا گفتند به سراغ یک آهنگساز آمریکایى برود، او هم این کار را کرد. آهنگى که ساخته شد به هیچ وجه رضایتبخش نبود و در نهایت، سه ماه بعد آهنگ نینو روتا دوباره روى فیلم قرار گرفت.
زبیگنیف پرایزنر که همچون نینو روتا و انیو موریکونه از نخبگان موسیقى فیلم اروپا است، این ماجرا را به عنوان تصویر مشکلات کارکردن براى فیلم هاى آمریکایى تعریف مى کند و مى گوید: «در این تجارت مضحک، پول موضوع اصلى است.» او به یاد مى آورد: «فیلمى به من پیشنهاد شد که در آن میشل فایفر ۵۰ میلیون دلار، جک نیکلسون ۵۰ میلیون دلار و کارگردان ۱۰ میلیون دلار مى گرفتند. حالا ببینید بودجه ساخت فیلم چقدر بوده است! با این پول ها نمى شود ریسک کرد.در اروپا قضیه کاملاً فرق مى کند. مثلاً زندگى دوگانه ورونیک ۳ میلیون دلار خرج برداشت و کارگردان رئیس من بود و نه استودیو.»
زبیگنیف پرایزنر در جامعه اى که فرهنگ آمریکایى بر آن چیرگى دارد، همچون نمادى از تمدن اروپایى ایستاده است. او با نوشتن موسیقى فیلم هاى کریستف کیشلوفسکى از جمله سه گانه هاى آبى، سفید، قرمز جایگاه خود را در جامعه موسیقى تثبیت کرد و با پیشنهادهاى فراوانى از سوى هالیوود روبه رو شد اما تا به امروز به سینماى اروپا وفادار مانده است. پرایزنر که اخیراً مشغول نوشتن موسیقى فیلم «همه چیز در مورد عشق» ساخته کارگردان دانمارکى توماس وینتربرگ است دلیل ساده اى را براى رد کردن پیشنهادات هالیوود بیان مى کند؛ او معتقد است که کار کردن براى فیلم هاى آمریکایى آزار دهنده و ملال آور است.
او با اشاره به فیلم هاى آمریکایى مى گوید: «وقتى با شخصى چون توماس وینتربرگ کار مى کنم، به من اعتماد دارد. به آسانى مى شود براى فیلم موسیقى نوشت، اما سئوال اینجا است که چرا اصلاً فیلم باید موسیقى داشته باشد. ارتباط بین فیلم و موسیقى کاملاً متافیزیکى است، چون شما هیچ گاه موسیقى را نمى بینید بلکه آن را احساس مى کنید. به عقیده من بهترین موسیقى براى فیلم، سکوت مطلق است. موسیقى اغلب فیلم هاى آمریکایى را آهنگسازانى همچون جان ویلیامز نوشته اند و همه جاى فیلم، موسیقى است که به شما مى گوید چه طور فکر کنید و چه احساسى داشته باشید. در صحنه اى ترسناک، بوق و کرناى رعب انگیز و در صحنه اى عاشقانه، نغمه اى رمانتیک به کار مى برند، اما من به سخن بودلر نویسنده فرانسوى معتقدم که مى گوید: «دغدغه هنرمند باید این باشد که آنچه را که احساس مى کند، تشریح کند و نه آن چه را که مى بیند.»
پرایزنر این رویه را پیش گرفت و تغییر آن برایش سخت است. او از یک کارگردان آمریکایى یاد مى کند که از او خواسته بود براى فیلمش موسیقى آمریکایى بنویسد. او مى گوید: «من به این چنین فیلم هایى «نه» مى گویم چون در نهایت آدم به خودش مى گوید که چه؟ در آمریکا از شهرت و اسم تو استفاده مى کنند و موسیقى را به دلخواه خودشان تغییر مى دهند. من ترجیح مى دهم براى فیلمى موسیقى بنویسم که به معناى حقیقى انسانى باشد نه فیلم هایى که تنها رونوشتى فانتزى و مضحک از زندگى اند. وقتى فیلم هاى آمریکایى را نگاه مى کنم احساس مى کنم که تمام تلاششان آموزش به تروریست ها است. لهستان بودم که تلویزیون خبر حادثه ۱۱ سپتامبر را داد، ابتدا فکر کردم که حتماً دارند فیلمى را پخش مى کنند.» روز استقلال «سرگرم کننده است اما به نظر من فیلم هاى این چنینى منتظرند تا اتفاقى بیفتد، مثل پیشگویى اى که قرار باشد به حقیقت بپیوندد.»
هنگامى که زندگى پرایزنر را مرور مى کنیم به او حق مى دهیم که حوصله فانتزى هاى هالیوود را نداشته باشد. او در کراک به دنیا آمده و در روستایى لهستانى بزرگ شده، در آن جا همه مردم موسیقى را با آواز خواندن در کلیسا فراگرفته بودند.پرایزنر مى گوید: «ما به موسیقى غربى دسترسى نداشتیم؛ بیتلز گوش مى کردیم، چون واقعاً موسیقى معصومى بود، اما فقط همین بود و بس. تلاش مى کردیم رادیو لوکزامبورگ را بگیریم و بیش از آن کارى از دستمان بر نمى آمد. کمونیسم در لهستان مثل روسیه نبود. کشیش مهمترین فرد روستا بود و حتى دبیر حزب هم به کلیسا مى رفت.»
پرایزنر در جوانى به جشن هاى زیرزمینى اى مى رفت که در کاباره هاى کراک بر پا بود و پیونیشا پد بارانامى نام داشت. جایى که پاپ ژان پل دوم پیش از آن که به مقامى برسد مراسم شعر خوانى برگزار مى کرد و نوازندگان جاز مى توانستند بدون ترس از مداخله مقامات دولتى کار خودشان را بکنند. پرایزنر مى گوید: «آن پایین مى شد هر کارى کرد. مى شد با مدیر حزب مصاحبه کرد و آن را به موسیقى تبدیل کرد و اگر هم اعتراضى مى کردند مى گفتیم که داریم کمونیسم اشاعه مى دهیم. اما آیا مى شد چنین فضایى را در روسیه هم تصور کرد؟ حتماً فرداى کنسرت تو را سوار قطار مى کردند و عازم سیبرى مى شدى!»
دروازه هاى لهستان تا قبل از سال ۱۹۸۹ و تا زمانى که هنوز کمونیسم اروپا مثل خانه اى پوشالى فرو نریخته بود، به روى غرب بسته بود. اولین موسیقى پاپ غربى که پرایزنر آن را شنید و تمجید کرد، پینک فلوید بود. مى گوید: «تا قبل از سال ۱۹۸۹ هیچ چیز به درد بخورى در مغازه ها گیر نمى آمد و ذهن لهستانى نمى توانست خود را با یک تغییر ناگهانى هماهنگ سازد. پینک فلوید به اندازه کافى براى خلق دنیایى استعارى در آلبوم «دیوار» از خود هوش و ذکاوت نشان داد. من عاشق آلبوم هایى چون «سوى تاریک ماه» هستم، چون هم مالیخولیاى بریتانیایى را در خود دارد و هم لهستانى.»
پرایزنر، انیو موریکونه و میشل لوگراند فرانسوى را که براى «یک مرد و یک زن» موسیقى کلاسیک ساخته است، تحسین مى کند و البته بعضى از کارگردان هاى آمریکایى نظیر فرانسیس کاپولا و مارتین اسکورسیزى را مى ستاید اما به هر حال ترجیح مى دهد در آپارتمانش در پاریس بماند تا به خاطر پول و شهرت از هالیوود التماس کند. او از سال ۱۹۹۹ دیگر به سینما نرفت چرا که از محیط هاى بزرگ و چند طبقه متنفر است. مى گوید: «آهنگ ساز بودن آسان است، کافى است برگه اى بردارید و موسیقى اى را که در مغزتان جریان دارد به روى کاغذ بیاورید.» به نظر مى رسد که هالیوود دیر یا زود او را هم خواهد فریفت. پرایزنر تعریف مى کند: «شاعر معروفى بود در لهستان به نام زبیگنیف هربرت که همیشه به نکته جالبى اشاره مى کرد، مى گفت: باید در خلاف جریان آب رودخانه شنا کرد. چون حتى اگر به سرچشمه نرسى لااقل ماهیچه هایت ورزیده مى شوند.»