سفرنامه‌ی پاریس – روز پنجم، هشت ژانویه

دیدار با استاد «سروش حبیبی»

مهم‌ترین اتفاق امروز دیدار با استاد «سروش حبیبی» بود. این آدم فوق‌العاده نازنین است. برایم زیاد پیش آمده که نویسنده یا مترجمی را دوست داشته‌ام اما وقتی از نزدیک او را دیده‌ام نظرم درباره‌اش عوض شده، اما «سروش حبیبی» از نزدیک دوست‌داشتنی‌تر است. دیروز با او تماس گرفتم و قرار گذاشتیم امروز سر ساعت چهار بعدازظهر همدیگر را روبروی کافه‌ی «لا دوره» خیابان «شانزه لیزه» ببینیم. زودتر از ساعت چهار رسیده بود و بعد رفتیم و در یک کافه‌ی دیگر نشستیم و نزدیک دو ساعت حرف زدیم. برایم دو کتاب هدیه آورده بود، یکی «گل‌های معرفت» اریک امانوئل اشمیت و دیگری «بیابان تاتارها» نوشته‌ی «دینو بوتزاتی». از قبل گفته بودم که قصد گفت‌وگو ندارم و تنها قرار است که گپ بزنیم و همین کار را هم کردیم. «حبیبی» اطراف «پاریس» ساکن است و بیشتر وقتش‌ را ترجمه می‌کند و تقریبا هشت سال است که ایران نیامده. می‌گویم چرا؟ می‌گوید که پس از مرگ مادرش دیگر کسی را در ایران ندارد و خب، کمی غریب است که آدم در کشوری که بدنیا آمده برود هتل، هر چند که دوستان زیادی در ایران به او لطف دارند و بارها او را دعوت کرده‌اند. «حبیبی» نزدیک چهل سال است که ترجمه می‌کند و با زبان‌های انگلیسی، فرانسه، آلمانی و روسی آشنایی دارد و از همه‌ی آن‌ها هم کتاب ترجمه کرده و درباره‌ی تعدد زبان‌های خارجی‌اش می‌گوید: «در ایران همه عادت دارند همه چیز را بزرگ کنند، خب یاد گرفتن زبان بیشتر از دو سال طول نمی‌کشد و من هم که اینجا وقت زیاد دارم.» «سروش حبیبی» برای ترجمه‌ی «شیاطین» و «ابله» اصل اثر را در برابر سه ترجمه‌ی انگلیسی و آلمانی و فرانسه‌ی آن گذاشته و بعد به فارسی ترجمه کرده است. وقتی می‌پرسم که انگار شما سلیقه‌ی گسترده‌ای دارید و هم «داستایوفسکی» ترجمه کرده‌اید و هم «اریک امانوئل اشمیت» می‌گوید: «من که فیلسوف نیستم، خط و مشی هم ندارم، کتاب را می‌خوانم و اگر خوشم بیاید ترجمه‌اش می‌کنم.» درباره‌ی «سروش حبیبی» گفتنی زیاد است و دوستش می‌دارم شدید. شب رفتم به یک پیتزا فروشی در خیابان «شانزه لیزه» و برای یک پیتزای ناقابل سی یورو پیاده شدم. شب زود برگشته‌ام هتل تا این که فردا صبح خواب نمانم و به مصاحبه‌ام با «املی نوتومب» برسم.

Leave a Comment