جایی برای «املی نوتومب» نیست!
سعید کمالیدهقان؛ پاریس ژانویه ۲۰۰۸، چاپ شده در کارگزاران، دوم خرداد ۱۳۸۷ En Français
ژانویه پاریس غلغله است و چه در ایستگاه مترو باشی، چه در «سن ژرمن»، محلهی کتابفروشیها و چه در هر کجای دیگر پایتخت ادبیات دنیا، کتاب جدید۱ «املی نوتومب» روی پیشخوان کتابفروشیها خودنمایی میکند و تقریبا کمتر فرانسویای پیدا میشود که نام «املی نوتومب» به گوشش نخورده باشد. امروز هر چند ادبیات فرانسه ابهت گذشتهاش را از دست داده و دیگر کسی آنقدرها جایزهی «گنکور»اش را جدی نمیگیرد، اما در هر حال هنوز هم چندتایی نویسندهی خوب فرانسوی پیدا میشوند که آثارشان با اقبال خوب جهانی روبرو شده باشد. «املی نوتومب» که به تازگی از مرز چهل سالگی گذشته یکی از این نویسندگان خوب امروز فرانسه است، کسی که با چاپ شانزده رمان جایگاه خوبی در ادبیات فرانسه به دست آورده و آثارش به بیش از چهل زبان دنیا ترجمه شده است.
قرارم با «املی نوتومب» برای گفتوگو، روز نهم ژانویه ساعت ده صبح و در ساختمان انتشارات معروف «البن میشل» فرانسه است، انتشاراتی که تمامی آثار «نوتومب» را منتشر کرده و با نویسندگان مهم دیگر از جمله «اریک امانوئل اشمیت» همکاری میکند. پیدا کردن ساختمان نسبتا شیک «البن میشل» در محلهی «مونپارناس» کار سختی نیست، وارد ساختمان که میشوم سراغ «نوتومب» را میگیرم و روی کاناپهی سالن انتظار صبر میکنم. پنج دقیقه هم طول نمیکشد که «نوتومب»، با چهرهای خندان پایین میآید و مرا تا دفتر کارش مشایعت میکند. نویسندهی خوش برخوردیاست و عجلهای ندارد و از چهرهاش معلوم است که حسابی مشتاق شنیدن خبر ترجمهی آثارش به زبان فارسی است، این که چطور ترجمه شدهاند، چقدر مورد استقبال قرار گرفتهاند و اصلا مگر میشود هنوز در دنیا کشوری باشد که در آن بیاجازهی نویسنده بشود کتاب چاپ کرد. ترجمههای «مرکور۲»، «ترس و لرز۳» و «خرابکاری عاشقانه۴» را که به او میدهم، کتابها را باز میکند و با دقت به نوشتههای فارسی زل میزند و میگوید: «من که چیزی نمیفهمم اما عجب خط زیبایی دارید.» از این که آثارش به فارسی ترجمه شده شگفتزده شده است و وقتی شرایط چاپ و نشر و ترجمهی کتاب در ایران را برایش شرح میدهم کاملا قانع میشود، و احساساش را این طور بیان میکند: «واقعا که از دیدن این ترجمهها خیلی خیلی هیجانزده شدهام. واقعیت این است که کلمهی «ایرانی» برای هر فرانسویزبانی کلمهی شگفتانگیزی است. همانطور که میدانید سالها پیش مونتسکیو «نامههای ایرانی» را نوشت و این سئوال را مطرح کرد که :چطور میتوان ایرانی بود؟ و خب، جالب این است که مردم فرانسه هنوز هم این سئوال را از خودشان میکنند که «چطور میتوان ایرانی بود؟». دلیلش هم این است که برای ما، ایرانیها انسانهای اسرارآمیزی هستند که اصلا آنها را نمیشناسیم. من هم از ترجمهی آثارم به فارسی بسیار خرسندم چرا که اگر ایرانیها به شناخت من علاقهمند شدهاند خب، من هم شاید به شناخت آنها علاقهمند بشوم.»
«املی نوتومب» عاشق کوهنوردی است، رمانهایش را هم که ورق بزنید کم و بیش از کوهنوردی میخوانید، نمونهی آشکار این قضیه، در جدیدترین کتاب او یعنی «نه از آدم، نه از حوا» دیده میشود، وقتی که راوی کتاب پی ماجراجویی به یکی از کوههای معروف ژاپن پناه میبرد، اما «نوتومب» وقتی کلمهی ایران را میشنود، چه چیزی به ذهنش میرسد و چه چیزی را تصور میکند؟ میگوید: «خدای من! من از آن آدمهایی هستم که خوب نمیتوانم تصور کنم اما آن چیزی که از ایران همیشه در ذهنم بوده، این است که سرزمینیاست پر از کوهستان. خب، شما هم خوب میدانید که این موضوع برای من خیلی خیلی مهم است چرا که من عاشق کوهستانام و به نظر میرسد که ایران هم کوهستانهای فوقالعادهای داشته باشد.»
«املی نوتومب» سال ۱۹۶۷ در «کوبه» ژاپن به دنیا آمده، جایی که بستر روایی رمانهای «ترس و لرز» و «نه از آدم، نه از حوا» و بسیاری از کتابهای دیگر او است. کشور عجیب و اسرارآمیزی از دنیای شرق که فرهنگ و آداب و رسوماش با غرب و به خصوص فرانسه زمین تا آسمان فرق میکند. یکی از ویژگیهایی که داستانهای «نوتومب» را خواندنی کرده، همین پرداختن به دنیای عجیب آداب و رفتار دنیای شرق است و همهی اینها ریشه در کودکی «املی نوتومب» دارد. خود او دربارهی کودکیاش میگوید: «من از پدر و مادری بلژیکی در ژاپن بهدنیا آمدم. والدینم دیپلمات بودند و به همین خاطر تمامی کودکی و جوانی من در خاور دور و چه بسا در آمریکا گذشته است. بگذارید خلاصهای از آن را برایتان بگویم. من تا پنج سالگی در جنوب ژاپن و در کوهستانهای کوبه بزرگ شدم و از آن به بعد تا هشت سالگی در کشور مائوی چین بودم و از هشت سالگی تا یازده سالگی به نیویورک رفتم و از یازده تا سیزده سالگی در بنگلادش بودم و از سیزده تا پانزده سالگی در برمه بودم و از پانزده سالگی تا هفده سالگی در لائوس بودم و در هفده سالگی برای اولین بار در عمرم به بروکسل بلژیک رفتم. اعتراف میکنم که رفتن به بلژیک شوک خیلی خیلی بزرگی برایم بود چرا که اولین باری بود که اروپا را کشف کردم، یعنی جایی که تا قبل آن به هیچ وجه نمیشناختمش و جالب این که کاملا احساس غربت میکردم. همیشه تصورم این بود که بلژیک وطنم خواهد بود اما وقتی به آنجا رفتم، احساس نمیکردم که در وطنام هستم و کاملا گیج شده بودم و احساس میکردم گم شدم و درست همین موقع بود که برای اولین بار در زندگی احساس تنهایی مطلق به من دست داد و همین موقع بود که شروع کردم به نوشتن و دلیلش هم این نبود که دلم میخواست نویسنده بشوم، شروع کردم به نوشتن دقیقا به این خاطر که احساس تنهایی میکردم. وقتی بیست و یک سالم شد، به آرزویم رسیدم، مدتها بود که آرزویم این بود که به ژاپن یعنی زادگاهام برگردم. در تمامی این سالها که برایتان تعریف کردم من احساسم این بود که یک ژاپنی هستم، وقتی هم که به بلژیک رفتم بیشتر از پیش این احساس را داشتم که ژاپنی هستم. در بیست و یک سالگی به ژاپن برگشتم و دو سال آنجا ماندم و کلی ماجرای کاری برایم پیش آمد که آنها را در رمان «ترس و لرز» تعریف کردهام. در طول این دو سال در نهایت من فهمیدم که ژاپنی نیستم و دوباره به اروپا برگشتم و به خودم گفتم که خب، باید تلاش کنم تا نویسنده شوم چرا که انگار هیچکدام از این کشورها در مورد من درست کار نمیکند.» اما به هر حال این طور که نمیشود، آدم بالاخره برای خودش وطنی انتخاب میکند، «نوتومب» میگوید: «آخرسر فکر میکنم که بلژیکی باشم. هر چند که چیز زیادی از بلژیک نمیدانم، وقتی میگویم که بلژیکی هستم آنقدرها هم معنا نمیدهد، مثلا تصور کنید کسی را که میگوید من فرانسوی هستم، خب، این جمله معنای زیادی میدهد، همانطور که کسی ممکن است بگوید من ایرانی هستم، خب این جمله هم معنای زیادی میدهد اما وقتی من میگویم «من بلژیکی هستم»، آنقدرها معنی نمیدهد، چون یک چیز خیلی کوچکی است؛ چون در نهایت تنها چیزی است که میتوانم بگویم.» با این همه، «نوتومب» به ژاپن نوستالژی دارد، میگوید: «من به ژاپن نوستالژی عظیمی دارم. در واقع، این عادت من است که با نوستالژی زندگی کنم، در تمام طول زندگیام با نوستالژی زندگی کردهام و زندگی خواهم کرد.»
«نوتومب» سالها از این کشور به آن کشور رفته و تغییر مکان، ذهن آدم را اذیت میکند، تمرکز آدم را از بین میبرد و به اصطلاح آدمی را بیریشه میکند. وقتی از او دربارهی این همه تغییر میپرسم و این که آیا تمرکزش از بین نرفته و احساس بیریشگی نمیکند، میگوید: «چرا، اتفاقا زیاد هم اذیت میشوم. اما چارهی دیگری نداشتم. به هر حال ما آدمها روز به روز داریم به دلایل مختلف، از جمله دلایل سیاسی یا کاری بر روی زمین پخش میشویم و مجبوریم که این طور زندگی کنیم. به نظر من زندگی به این سبک، شخصیت آدم را تغییر میدهد، من با آدمهای آواره و دور از وطن زیادی در زندگی روبرو شدهام و به نظر من این گونه آدمها را میشود به دو دسته تقسیم کرد. این آدمها یا خیلی سرد میشوند و زیاد به کسی وابستگی نخواهند داشت یا درست برعکس، آدمهای وحشتناک احساساتی و عاطفی میشوند و به آدمها فوقالعاده وابسته خواهند شد و فکر میکنم که من هم در این دستهی دوم قرار دارم و این طور زندگی خیلی سخت میشود چون مدام قلب آدم میشکند و همیشه آدم باید افسوس گذشته را بخورد، دقیقا همینطوری که من هستم اما خب، دست خودم که نیست، من این طوریام.»
«ترس و لرز» ماجراهای دختریاست که در یک شرکت ژاپنی کار میکند و تمام تلاشاش را میکند تا به خودش ثابت کند که با تمام مشکلات از پس این کار بر میآید و «خرابکاری عاشقانه» نیز علاقهی دختربچهای را به دوستاش «النا» نشان میدهد، هر دوی این کتابها از زندگی خود «املی نوتومب» الگو برداری شدهاند، اما هر دوی اینها چقدر واقعیاند؟ «نوتومب» خود در این باره میگوید: «هر دوی این کتابها تماما واقعیاند. تنها چیزی را که در «ترس و لرز» تغییر دادهام، نام اصلی شرکت و نام آدمهاست و این هم به این خاطر بود که بعدا کسی ازم شکایت نکند و به همین خاطر میبایست نامها را تغییر داد، اما تمام ماجراهایی که در این دو کتاب نوشتهام، واقعی است.» «نوتومب» از لو دادن ماجراهای شخصیاش ترسی ندارد اما میگوید: «به هر حال همیشه مرزی بین چیزی که میتوانم بگویم و چیزی که نمیتوانم بگویم وجود دارد. مثلا در کتاب آخری که منتشر کردهام، «نه از آدم، نه از حوا»، کتاب دربارهی ماجرای عاشقانهی من و یک پسر ژاپنی است. من به راستی این ماجرای عاشقانه را تجربه کردهام اما چیزهایی هست که در کتاب نگفتهام، اما هر چیزی که گفتهام واقعی است. به خاطر همین محدودیت است که آدمی نیاز دارد تا کتابهای خیالی هم بنویسد، مثلا «مرکور» یک کتاب خیالی است و در کتابهای خیالی چنین مرزی دیگر وجود ندارد و با خودم میگویم که خب، این که دیگر زندگی من نیست، پس هر چه که دلم بخواهد میتوانم تعریف کنم و خطری هم در کار نیست.» اما این کار چه فایدهای برای «نوتومب» دارد؟ آیا آراماش میکند، یا موجب فراموشی و رهاییاش میشود؟ شاید هم راه فراری باشد؟ «نوتومب» پاسخ میدهد: «بله؛ یک جور رهایی است اما فقط رهایی نیست. به نظر من به این طریق آدم تازه میفهمد که ماجرا از چه قرار بوده و آن را میفهمد. وقتی آدم دارد زندگی میکند که الزاما از زندگی کردناش درک درستی ندارد؛ حتی بعضی از مواقع برعکس است، یعنی ممکن است آدم زندگی اسفناکی داشته باشد و اصلا متوجهاش نشود و مدام از خودش بپرسد: اه، پس چرا اینطور شد؟ مثلا در مورد من: اه، چرا در جامعهی ژاپن زندگی این قدر بد است؟ چرا ماجرای این دختر ایتالیایی این قدر افتضاح است؟ خب، گاهی با نوشتن کتاب و روایت کردن یک ماجرا آدم تازه میتواند از آن سر در بیاورد و آن موقع است که میتواند از شّرش خلاص شود. رهایی تنها از راه درک و فهم است که بدست میآید.»
«نوتومب» نویسندهی پرکاری است. تا به امروز شانزده کتاب منتشر کرده و اغلب آنها نیز با اقبال خوبی در فرانسه مواجه شدهاند. او تقریبا هر سال یک کتاب منتشر کرده، اما خود دراین باره میگوید: «اوه خدای من! باور کنید که حتی بدتر از این چیزی است که شما میگویید. یک کتاب در سال هر چند که خودش زیاد است اما باور کنید که در واقع من هر سال بیش از سه کتاب مینویسم. من هم اکنون چهل سالم است و شصت و سه کتاب نوشتهام و خب، میدانم که خیلی خیلی زیاد است. اما خوشبختانه همهی کتابهایم را چاپ نمیکنم، شانزده کتاب در شانزده سال، خودش به اندازهی کافی زیاد است چه برسد به این که شصت و سه کتاب چاپ میکردم، واقعا که فاجعهای میشد. به هر حال من نویسندهای وسواسی هستم و هر روز ساعت چهار صبح از خواب بیدار میشوم و اولین نیازی که به سراغم میآید، نیاز نوشتن است و از ساعت چهار تا هشت صبح مینویسم و قبول دارم که چهار ساعت در روز کار کردن، کتابهای زیادی را هم در پی خواهد داشت.» با این همه، دفتر کار «نوتومب» در انتشارات «البن میشل» پاریس بهمریخته و نامنظم است و کتابها روی هم انباشته شدهاند و کلی کتاب روی میزش پخش شده است. از او دربارهی عادتهای نوشتناش میپرسم که میگوید: «همیشه در خانهام مینویسم. روی کاناپه مینشینم و مینویسم. تنها عادت لازم الاجرای من این است که با دست بنویسم. با یکی از همین خودکارهایی که دست شماست و خب، مسلما برای نوشتن نیرو لازم است و تمام این نیرو را از چای میگیرم. بله، آنهم چای بسیار بسیار قوی. چای سیاه رنگ و قوی به مراتب از قهوه قویتر است.»
«املی نوتومب» معتاد کتابخواندن است. به سختی میشود از او نام نویسندههای محبوباش را پرسید، میگوید: «من خیلی زیاد در زندگیام کتاب خواندهام و نویسندگان زیادی هستند که آنها را میستایم. نویسندگانی چون مارسل پروست، مونتسکیو، دیدرو، استاندال». «نوتومب» عاشق کارهای «هاروکی موراکامی» است و البته وقتی دربارهی حساسیت ژاپنیها به آثار «موراکامی» حرف میزنیم، اظهار بیاطلاعی میکند اما میگوید: «به هر حال به نظر من هاروکی موارکامی نویسندهی فوقالعادهای است و آوازهای هم که بدست آورده واقعا حقاش بوده و در ژاپن هم با موفقیت خوبی روبرو بوده است.» «نوتومب» البته از ادبیات ژاپن هم خوشاش میآید و آثار «میشیما»، «تانیزاکی» و چندتای دیگر از نویسندگان ژاپن را میخواند و از ادبیات جهان هم خیلیها را مثال میزند و «سروانتس» اسپانیایی و «اسکار وایلد» را نام میبرد و میگوید: «آنقدر نویسنده وجود دارد که به هیچوجه نمیشود اسم همهاشان را برد.» با این همه، «نیچه»ی فیلسوف بیشتر از همه بر زندگی او تاثیر گذاشته است، چرا که میگوید: «درست است که نویسندگان زیادی در جهان هستند که روی من تاثیر گذاشتهاند و زندگیام را تغییر دادهاند، به هر حال برای من نویسنده نسبت به دیگران ارجحیت داد، اما فیلسوفی وجود دارد که قبل از همهی این نویسندگان زندگی مرا تغییر داده و زندگیام را نجات داده است و آن فیلسوف، «نیچه» است. نوشتههای من هم تا حدی «نیچه»وار است، یعنی نوشتهای است پر از انرژی و همهی شخصیتهای داستانهای من پر از انرژی هستند و خب، شخصیت «زرتشت»، یعنی همانی که از دیار شما آمده و «نیچه» دربارهاش حرف زده، یکی از شخصیتهای مهم زندگی من بوده است.»
صحبت که به ادبیات امروز فرانسه میکشد، زیاد موافق حرف من و افول ادبیات فرانسه نیست و میگوید: «پاسخ به این سئوال واقعا کار مشکلی است. به نظر من تشخیص وضعیت فعلی ادبیات فرانسه کار بسیار مشکلی است چون کار خیلی سختیاست که آدم هم نویسنده باشد و هم بدون هیچ حسادت و رقابتی آثار دیگران را بخواند و قضاوت کند. به هر حال، به سختی میتوان با دید درستی به این سئوال شما پاسخ داد و البته این حرف را میزنند که ادبیات معاصر فرانسه در سراشیبی قرار دارد، اما من نمیدانم که این حرف درست است یا نه اما امیدوارم که درست نباشد و همچنین امیدوارم که اگر افولی در کار باشد؛ من در آن شرکت نداشته باشم.» با این همه «نوتومب» ادبیات معاصر فرانسه را دوست دارد و دربارهاش میگوید: «ادبیات معاصر فرانسه خیلی هم جالب است. مثلا به نظر من «اریک امانوئل اشمیت» نویسندهی خوبیاست. ما در ضمن دوستان خیلی خوبی هم با هم هستیم. نویسندگان دیگری هم وجود دارند البته؛ مثل «میشل هولبک»؛ اما در کل به نظرم ادبیات معاصر دنیا بسیار جالب است؛ خصوصا ادبیات معاصر فرانسه.»
«خرابکاری عاشقانه» که سال گذشته در ایران منتشر شد، کودکی عاشقانه «املی نوتومب» را نشان میدهد، زمانی که عاشق «النا»ی مغرور و لجباز بوده؛ هماویی که «همه چیز را دربارهی عشق» به او یاد داد. «نوتومب» دربارهی علاقهاش به کودکی میگوید: «من عاشق دوران کودکیام هستم. سر و کار نویسنده با «زبان» است و جالبترین لحظهی «زبان» شروع آن است، یعنی زمانی که آدم شروع به یادگیری زبان میکند و ارتباط میان واقعیت و زبان را کشف میکند و این اتفاق در کودکی میافتد. در کودکی است که آدم میفهمد چطور بوسیلهی زبان میتواند با جهان ارتباط برقرار کند و درست به همین خاطر است که کودکی برای من از اهمیت زیادی برخوردار است.» در شروع رمان «خرابکاری عاشقانه» و وقتی که هنوز غرق در تخیلات کودکانه «املی» هستیم، مدت زمان زیادی طول میکشد تا بفهمیم که منظور نویسنده از «اسب جنگی» همان «دوچرخه» اوست، از «املی» میپرسم که آیا واقعا وقتی کودک بوده همانقدر تخیل داشته یا همهی اینها غلوهای نویسنده است، میگوید: «به هیچوجه غلو نکردهام. من در زندگی خیلی خاطره به یاد دارم، به خصوص از دوران کودکیام و این یکی از ویژگیهای من است. من خیلی خوب کودکیام را به یاد دارم. وقتی هفت سالم بود، دقیقا اشیاء را همانطوری که نوشتهام میدیدم، من دوچرخهام را مثل اسب میدیدم و باور کنید که هیچ جعل و غلوی هم در کار نیست. دقیقا همانطور میدیدم و خب دقیقا به همین خاطر است که بزرگ شدن خیلی کسل کننده است چون از آن به بعد همه چیز کمتر غیرعادی میشود و دوچرخه دیگر اسب نخواهد بود و دوچرخه به یک دوچرخه تبدیل میشود.»
«نوتومب» در آخرین عبارت «خرابکاری عاشقانه» [و البته با ترجمهی زهرا سدیدی] مینویسد: «و ممنون از النا، برای اینکه نسبت به افسانهاش وفادار مانده است.»؛ دربارهی منظورش از «وفادار» بودن «النا» میپرسم و میگوید: «خب، واقعیت این است که من بعد سالها دوباره النا را دیدم و بزرگ شده بود اما دقیقا همانطوری بود که بود و هیچ تغییری نکرده بود. یعنی همانطور مثل گذشته بدجنس بود و خب، من هم منظورم این بود که ممنون که به خودت وفادار ماندهای النا. [ املی نوتومب با خنده:] او هیچ وقت به من وفادار نبوده.» اما دیدار «نوتومب» با «النا»، عشق کودکیاش کی بوده؟ میگوید: «وقتی در سال ۲۰۰۲ رفته بودم به ایتالیا تا در جلسهای شرکت کنم، النا هم آمده بود تا کتاب را برایش امضا کنم و من یک دفعه ماتم برد. دقیقا همانطوری بود که قبلا بود و او هم دربارهی من میگفت که من هم همانطوریام که بودهام و تغییری نکردهام.» «نوتومب» تعریف میکند که «النا» کتاب «خرابکاری عاشقانه» را هم خوانده بوده و حسابی ناراضی بوده و میگوید: «خب؛ این نظر اوست اما من معتقدم که واقعیت همان چیزی است که در کتابم آوردهام.» «املی» و «النا» بعد از این ماجرا دیگر همدیگر را ندیدند و دربارهی علتاش «نوتومب» میگوید: «بخاطر اینکه النا دقیقا همانطوری بود که بود.»
«ترس و لرز» که چهار سال پیش از این در ایران منتشر شده، یکی از پرطرفدارترین رمانهای «نوتومب» در جهان است. این کتاب همچنین جایزهی ادبی «فرهنگستان فرانسه» را در سال ۱۹۹۹ از آن خود کرده است. کتاب، داستان عجیب و غریب و اما واقعی دختری بلژیکی است که در یکی از شرکتهای وحشتانک ژاپنی کار میکند، در یکی از آن شرکتهای غولپیکری که همهی آدمها زیردست کارمند دیگری هستند و مافوق شخص دیگری. «نوتومب» جو خشک و سرد این شرکت را که نمادی از دنیای ژاپن آن موقع بوده، با نشان دادن تعاملات بین کارمندان شرکت نشان میدهد و در این بین تلاش میکند تا هرطور که شده خودش را با شرایط وفق بدهد. اما ژاپنی که «نوتومب» در کتابهایش نشان میدهد، چقدر به واقعیت نزدیک است؟ «املی نوتومب» خود در این باره میگوید: «بله این کتاب نمادی از فضای حاکم بر اغلب مکانهای اداری ژاپن مدرن است. درصد زیادی از ژاپنیها امروزه در شرکتهای غولپیکر و شهرهای فوقمدرن زندگی میکنند و همیشهی خدا با استرس روبرو هستند. در فضای اسفناکی کار میکنند و مدام توسط مافوقهایشان تحقیر میشوند. بیشتر ژاپنیهای مدرن امروز توسط مافوقهایشان تحقیر میشوند و زندگیاشان این طور میگذرد، حقارتی که هیچکدام از ما نمیتوانیم تحمل کنیم.» جالب آن که «ترس و لرز» به ژاپنی هم ترجمه شده است، «نوتومب» دربارهی نظر ژاپنیها دربارهی کتابش میگوید: «من داستان را همانطور که برایم پیش آمده روایت کردهام و وقتی کتاب در ژاپن منتشر شد، غوغایی به پا شد که باید میدیدید. سردمداران شرکتهای ژاپنی از کتاب من خوشاشان نیامده بود اما کارمندان خردهپای ژاپنی کتاب را خوانده بودند وهمه نظرشان دقیقا عین من بود.»
وقتی «ترس و لرز» را میخواندم، مدام این سئوال اذیتم میکرد که چرا «املی» شرکت را رها نمیکند و به کار کردن تحت آن شرایط اسفناک و تحقیر آمیز ادامه میدهد و حتی به کار کردن در توالت راضی میشود. مدام از خودم میپرسیدم که چرا شرکت را ول نمیکند و نمیرود سراغ زندگیاش، «نوتومب» در پاسخ میگوید: «میخواستم به خودم ثابت کنم که یک ژاپنیام. اگر از شرکت میآمدم بیرون یا استعفا میدادم، کارم به این معنا میبود که یک آدم غربی هستم اما من میخواستم به خودم نشان بدهم که می توانم زندگیام را بعنوان یک ژاپنی اداره کنم و میخواستم ببینم که تا چه اندازه قادر خواهم بود که این همه تحقیر را تحمل کنم و در نهایت نشان دادم که میتوانم مثل یک ژاپنی واقعی از پس زندگیام بر بیایم. به چشم یک آدم اروپایی آن کارهایی که من کردم همهاش خفت و بیآبرویی محسوب میشود اما برای یک ژاپنی اصلا به این معنا نیست. برای یک ژاپنی بیآبرویی وقتی روی میدهد که کار را رها کند و استعفا بدهد و خب؛ درست به همین خاطر بود که میخواستم به آنها نشان بدهم که میتوانم از پساش برآیم و یک ژاپنی واقعی باشم. میخواستم ثابت کنم که شاید من کارمند خوبی نباشم اما یک ژاپنی واقعی هستم و تا آخرش هم پای آن ایستادم.» همهی این کارها برای این که «نوتومب» به خودش ثابت کند که ژاپنی است؟ «اوه، بله؛ باور کنید که دقیقا به همین خاطر بوده. شش ماه در توالت شرکت کار کردم و این کار زندگی آدم را تغییر میدهد اما من از این که این تجربه را کردم واقعا راضیام.» با این همه، باز هم باورم نمیشود و مدام فکر میکنم که «نوتومب» کمی غلو کرده و شاید نیاز مادی وادارش کرده که کار کردن در توالت را ادامه بدهد اما «نوتومب» با اصرار میگوید: «البته به پول هم نیاز داشتم اما تنها دلیلی که باعث شد من به آن کار تن بدهم این بود که به همه اثبات کنم که یک ژاپنی واقعی هستم و خب؛ باور کنید که هیچ افسوس هم نمیخورم چرا که کار کردن در توالت باعث میشود که آدم دنیا را از منظر متفاوتی نگاه کند و این موضوع خیلی خیلی جالب است.»
«املی نوتومب» در «ترس و لرز» از «فوبوکی» خوشش میآید؛ در «خرابکاری عاشقانه» عاشق «النا» میشود و در «نه از آدم، نه از حوا» عاشق «رینی» پسری ژاپنی میشود اما اولین باری که واقعا در زندگی عاشق کسی شده کی بوده؟ میگوید: «اولین باری که واقعا عاشق شدم خیلی خیلی دیرتر از همهی اینهایی است که در کتابهایم آمده. وقتی بیست و پنج سالم بود، فکر میکنم آن موقع بود که واقعا واقعا عاشق شدم و البته در این باره در هیچ یک از کتابهایم حرفی نزدهام. من بارها در زندگی عاشق شدهام، مثل عشق النا. خب؛ آدم وقتی هنوز بزرگ نشده دنبال یک چیزی میگردد مثل دوستی یا عشق، دنبال کسی که آن جا باشد، در مرکز دنیا.» خب؛ «نوتومب» همانطور که گفت حالا چهل سالش است و شصت و سه کتاب نوشته، از او میپرسم که از این نمیترسد که چشمهی نوشتناش خشک بشود و به قول روانپزشکها بیماری «انسداد نویسندگی» بگیرد؟ میگوید: «چرا. من تا به امروز حسابی نوشتهام و حسابی بارور بودهام در نوشتن و همهی روزهای زندگیام از این میترسم که این باروری را از دست بدهم.» دربارهی ترسهای دیگرش میپرسم که میگوید: «مهمترین ترس من برای «جهان» است. من برای صلح هم میترسم. میترسم که جنگ نزدیک بشود و امیدوارم که همهی اینها اشتباه باشد، اما این همه کشمکش در دنیا وجود دارد که نگرانم میکند. مثلا پاکستان را نگاه کنید. واقعا که نگران کننده است. در ضمن نویسنده بودن خودش نشانهی ترس داشتن است. یعنی آدمی تا ترس نداشته باشد که نویسنده نمیشود. در عین حال نویسندگی بهترین کار دنیا هم هست و همیشه از این که از دستش بدهم میترسم و میترسم که نتوانم نویسنده باشم.» آیا «نوتومب» برای «نوبل» هم دام پهن کرده؟ «خدای من، غیر ممکن است. من از دیدگاه نوبل نویسندهی جدیای به حساب نمیآیم. نوبل برای نویسندگان بزرگ است و من آنقدرها جدی نیستم. خب؛ فکر میکنم که کتابهای من آنقدرها مایه نداشته باشد.» با این همه، «نوتومب» از جوایز ادبی بیزار نیست و میگوید: «جوایز ادبی خوباند اما شرط لازم نیستند. برای من عام مردم مهمتر است. این که خوانندهی زیاد و خوب داشته باشم. به همین خاطر است که تلاش میکنم که عامهی مردم از آثارم خوشاشان بیایند، آن هم عامهی خوب مردم. منظورم از عامهی خوب آدمهای وفادار و حساس است و خوانندگان رمانهای من همه آدمهای وفادار و حساسی هستند.» و در نهایت «املی نوتومب» شبها چه خوابهایی میبیند؟ «من از خواب دیدن متنفرم. همیشه کابوس میبینم که دنیا به آخر رسیده و من را دادگاهی کردهاند و آدمهای جمع شدهاند و مدام سئوال میکنند که آیا آیندگان مرا به یاد خواهند داشت یا نه … من از این کابوسها متنفرم. قاضی مدام از یک سری آدم میپرسد که آیا «املی نوتومب» واقعا نویسندهی مشهوری بود؟ آیا کسی در آینده «املی نوتومب» را به یاد خواهد داشت؟ از فکر کردن دربارهاش هم متنفرم.»
قسمت کوتاهی از این گفتوگو را اینجا بشنوید. لینک مرتبط: سفرنامهی پاریس
پینوشتها:
۱- «نه از آدم، نه از حوا»، نوشتهی املی نوتومب، انتشارات البن میشل، سال ۲۰۰۸
۲- مرکور، نوشتهی املی نوتومب، ترجمهی موگه رازانی، نشر کتاب نادر
۳- ترس و لرز، نوشتهی املی نوتومب، ترجمهی شهلا حائری، نشر قطره
۴- خرابکاری عاشقانه، نوشتهی املی نوتومب، ترجمهی زهرا سدیدی، نشر مرکز