اسماعیل فصیح، نویسندهی رمانهای بهیادماندنی «ثریا در اغما»، «زمستان ۶۲» و «داستان جاوید» که سالهای اخیر بهخاطر ممیزی شدید کتابهایش از سوی وزارت ارشاد زیر فشار عصبی خطرناکی بود، پنجشنبه در هفتاد و پنج سالگی و در بیمارستان شرکت نفت تهران با زندگی وداع گفت. فصیح از آن دسته عصبیهایی بود که مارسل پروست در شاهکار «در جستجوی زمان از دسترفته»ی خود دربارهاشان مینویسد: «همهی چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهی مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همهی شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است.»
دو سال پیش که فصیح در همین بیمارستان نفت بیش از یک هفته بستری بود، چند شبی از او پرستاری کردم که حرفهایش را چند روز بعد در قالب گزارشگفتوگویی در روزنامه «اعتماد» منتشر کردم که اینجا میتوانید آن را بخوانید. چند هفته پس از آن نیز در هفتهنامهی «شهروند امروز» روایتی از روزگار اسماعیل فصیح با عنوان «رئالیسم ایرانی، تراژدی آمریکایی» نوشتم که آن را هم اینجا میتوانید بخوانید. یاد یکی از خاطرات بانمکی میافتم که فصیح همان شبها از غلامحسین ساعدی برایم تعریف کرد که شباهتهای زیادی با این روزهایمان دارد: «ساعدی میگفت: قرار شد قاطی یک گله گوسفند از مرز ترکیه از کشور خارج شوم. چوپان گفته بود که وقتی از مرز رد شدیم، داد می زنم «بلند شو و در رو»، بعد لباسهایم را در آوردم و یک لباس که از پشم گوسفند درست شده بود پوشیدم، بعد که از مرز رد شدیم ناگهان شنیدم که چوپان داد می زند «بلند شو، در رو» که وقتی بلند شدم دیدم چهل و دو نفر بلند شدهاند و دارند در میرود.» صفحهی ویژهی «اسماعیل فصیح» در «سیب گاززده» نیز اینجا در دسترس است.