بر اساس اعلام موسسهی نوبل، جایزهی نوبل ادبیات سال ۲۰۰۷ به «دوریس لسینگ» نویسندهی انگلیسی اهدا میشود. این خبر دقایقی پیش در ساعت دو و نیم عصر به وقت تهران، پنجشنبه ۱۹ مهر ماه توسط سایت رسمی موسسه نوبل اعلام شد و بسیاری از منتقدان ادبی جهان را شگفت زده کرد، چرا که احتمال رسیدن جایزه به «هاروکی موراکامی» و «فیلیپ راث» بیشتر از «لسینگ» بوده است. با این همه، «دوریس لسینگ» که به قول «لوموند» ناماش بیش از صد سال در لیست نهایی نوبل قرار داشت، موفق شد به خاطر سالها تلاش در عرصهی ادبیات و به خصوص ادبیات زنان و مبارزه برای تحقق حقوق زنان این جایزه را از آن خود کند.
ساعت سه عصر به وقت تهران برای گفتوگو با «لسینگ» اقدام کردم و به همین منظور با «لیزا تامسون» از دوستان صمیمی «لسینگ» و مدیربرنامهاش تماس گرفتم. «لیزا» گفت: «تا الان که موفق نشدم به دوریس خبر بدهم چون برای خرید بیرون از خانه رفته و هنوز خبر ندارد که نوبل را برده.» وی اطمینان داد که «لسینگ» از دریافت این جایزه بسیار خوشحال خواهد شد و از این که در ایران به دنیا آمده نیز سرافراز است. «لیزا» تلاشاش را خواهد کرد تا پایان روز «دوریس لسینگ» را برای اولین گفتوگو با ایران متقاعد کند. ساعت هفت عصر برای بار دوم با «لیزا تامسون» از موسسهی «جاناتان کلوز» تماس گرفتم. این بار گفت که با «لسینگ» حرف زده است. «دوریس لسینگ» این گونه اظهار نظر کرده: «جایزه نوبل معتبرترین و مسحورکننده ترین جایزه است و من بیشک مسرورم.»
لسینگ ۲۲ اکتبر سال ۱۹۱۹ در کرمانشاه ایران به دنیا آمده و سال ۱۹۲۵ همراه خانوادهاش به زیمباوه مهاجرت کرده است. وی که به اجبار به مدرسهای کاتولیک رفته بود، در سن پانزده سالگی مدرسه را نیمه رها و از آن به بعد خودآموزی کرد. اولین رمانش در سال ۱۹۴۹ به نام «چمن آواز میخواند» در لندن منتشر شد و بعد به اروپا رفت و ساکن انگلستان شد. «دوریس لسینگ» در سال ۲۰۰۱ جایزهی پرنس استریاس اسپانیا را بخاطر دفاع از آزادی و جهان سوم از آن خود کرد، جایزهای که تا به حال به نویسندگان مطرحی همچون گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا و پل آستر اهدا شده است. وی همچنین بخاطر نوشتن کتاب «زیر پوست من» جایزهی «یادمان تیت بلک» را برده و یک بار هم جایزهی ادبیات بریتانیای «دیوید کوهن» را از آن خود کرده است. نام «دوریس لسینگ» امسال نیز در کنار نام نویسندگانی همچون «کارلوس فوئنتس» و «چینوئا آچهبه» در لیست نهایی جایزهی بوکر قرار داشت، اما این جایزه در نهایت به «آچهبه» پدر ادبیات مدرن آفریقا رسید. لسینگ به گفتهی «لوموند» سالها در لیست نهایی جایزهی نوبل ادبیات بوده است.
زندگی داستانی «دوریس لسینگ» را میتوان به سه بخش عمده تقسیم کرد. بخش اول آن بین سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۶ است، یعنی زمانی که «لسینگ» همچون بسیاری از نویسندگان دیگر جهان، درگیر کمونیسم شده بود و با تاثیر از نظریات کمونیستی داستان مینوشته است. تب کمونیستم در این برههی زمانی نویسندگان بیشماری را در جهان گریبانگیر خود کرد و کمتر نویسندهی مهمی را میتوان پیدا کرد که در این بازهی زمانی مستقل عمل کرده باشد. دومین بخش زندگی داستانی «لسینگ» به سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۹ بر میگردد. در این دوره به موضوعات روانشناختی علاقهمند شد و انعکاس دغدغههای اجتماعی در آثارش به خوبی دیده میشود و پس از این دوره بخش سوم زندگی داستانی او شروع میشود، بخشی که بیشتر به جهانبینی صوفیستها روی آورد و در عین حال به داستانهای علمی و تخیلی هم علاقهمند شد.
بخش زیادی از زندگی «دوریس لسینگ» به فعالیت در حوزههای فمینیستی مربوط میشود. «لسینگ» به اعتقاد بسیاری مهمترین چهرهی ادبی فمینیستی بین نویسندگان معاصر است. کتاب «دفترچهی طلایی» وی یکی از متون کلاسیک مکتب فمینیسم به حساب میآید. با این همه، «دوریس لسینگ» خود از اینکه نویسندهی فمینیست به حساب بیاید، بیزار است و در همین رابطه در سال ۱۹۸۲ به «نیویورک تایمز» میگوید: «فمینیستها از من میخواهند که مثل شاهد برایشان عمل کنم. آنها انتظار دارند که من بیایم و بگویم، خواهرانم ، من در این ستیز شانه به شانهی شما تا به سوی فجر پیروزی ایستادهام، تا جایی که این مردهای حیوان صفت نباشند. آیا واقعا آنها انتظار چنین عبارتهای عوامفریبانهای دارند؟ من با کمال تاسف باید بگویم که بله همین طور است.» «دوریس لسینگ» خواسته با ناخواسته بهعنوان یکی از پیشروان نهضت فمینیسم در ادبیات معاصر شناخته میشود و همین امر ناماش را سالهای متمادی در لیست نامزدان جایزهی نوبل ادبیات قرار داده است.
«لوموند» در ابتدای گفتوگویی که این هفته با «لسینگ» انجام داده مینویسد: «لسینگ همیشه نگاه تیز و روشنی دارد، نگاهی که این توانایی را دارد تا در یک ثانیه کنایهآمیز و سرد بشود… چند سانتیمتری کوتاه قد شده اما دوریس لسینگای که سه هفتهی دیگر در ۲۲ اکتبر هشتاد و هشت ساله میشود، هیچ گاه پیر نشده و از هستی هم نمیترسد. روحیهی مبارزهجویانهاش هم هنوز سالم و سر حال است.» لوموند در ادامه به پنجاه عنوان کتابی اشاره میکند که لسینگ در طول این سالیان نوشته است و به این موضوع اشاره میکند که نام لسینگ سالها در لیست نهایی نوبل ادبیات بوده است اما از آن جا که این جایزه کمی هم سیاسی عمل میکند، لسینگ تا به حال موفق نشده این جایزه را از آن خود کند. به اعتقاد لوموند لسینگ سیاست را با نگاهی طعنهآمیز مینگرد و آن را مسخره میکند. وی در این مصاحبه از تونی بلر به عنوان یک کوتوله نام میبرد و دربارهی رئیس جمهور جدید فرانسه میگوید:«نمیدانم. اما شاید او هم کوتوله باشد.» لسینگ دربارهی بازهی خاصی از زندگی خود به لوموند میگوید: «نمیتوانم از سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ حرف بزنم، آدمهایی که من آن موقع میدیدم، همه همعصران من هستند و هیچ وقت جرات نکردم آنها را وارد داستانهایم کنم. من سالهای شصت را در کتابهایم نیاوردهام.» لسینگ همچنین نظرش را دربارهی کتابهای بیوگرافی به لوموند اینطور بیان میکند: «زندگی واقعی یک نویسنده نمیتواند توسط یک نویسندهی دیگر فهمیده شود.»
«دوریس لسینگ» از نویسندگانیاست که سالها پیش آثارش در فرانسه مورد استقبال قرار گرفته است. «دفترچهی طلایی» از معروفترین کتابهای «لسینگ» است که سال ۱۹۷۶ به فرانسه ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. نه سال پس از انتشار این کتاب در فرانسه و همچنین ترجمهی دیگر آثارش به فرانسه ماهنامهی «مگزین لیتهرر» در سال ۱۹۸۵ به سراغ او رفت و مصاحبهی مفصلی با وی انجام داد. «مگزین لیتهرر» این گفتوگو را برای دومین بار دسامبر سال گذشته در ویژهنامهی چهلسال ادبیات به مناسبت چهلمین سال انتشار مجله برای بار دوم منتشر کرد. «دوریس لسینگ» در این گفتوگو به «مگزین لیتهرر» میگوید: «وقتی دفترچهی قرمز را مینوشتم چهل سالم بود. دورهای که افسردگی سیاسی حاکم بود و من هم دور و اطرافم هر کسی را میدیدم از این جریان متاثر بود. بعد من همهاش به این بیماری عمومی فکر میکردم و فهمیدم که دلیلش این است که ما زندگیمان را میگذاریم یک طرف و ذهنیت سیاسیمان را هم میگذاریم طرف دیگر.» دوریس لسینگ دربارهی نویسندگی به «مگزین لیتهرر» میگوید: «پروست را در نظر بگیرید که یکی از نویسندگان محبوب من است، او سیمای خستهی جامعهی خودش را به تصویر کشید و این را توسط شخصیتها و توجه به یک طبقه اجتماعی انجام داد. او نشان داد که یک طبقه اجتماعی چگونه میتواند گرفتار اشرافیت و تبعاتش بشود. همین ماجرا در بودنبروکهای توماس مان هم اتفاق میافتد. یا همان چیزی که در ادبیات روس قبل از شوروی، و بدون در نظر گرفتن چخوف، یعنی تولستوی، داستایوفسکی و تورگنیوف هم اتفاق میافتد.»