درباره‌ی «دوریس لسینگ»؛ برنده‌ی نوبل ادبیات 2007

«دوریس لسینگ»؛ مادربزرگ فمینیست‌ها

«دوریس لسینگ» فراتر از «نوبل ادبیات»

ماه اکتبر برای بسیاری از رسانه‌های جهان، سرآغاز جوایز ادبی دنیا و حتی برای دسته‌ای مهم‌ترین ماه جوایز ادبی است. جدای از «نوبل ادبیات» که معتبرترین و تاثیرگذارترین جایزه‌ی ادبی دنیاست، «بوکر» و جایزه‌ی «آکادمی فرانسه» نیز در این ماه اهدا می‌شود. به همین خاطر، گما‌نه‌زنی‌های اولیه از همان روزهای نخست اکتبر بر سر جایزه‌ی «نوبل ادبیات» شروع شده و ذهن جمع کثیری از نویسندگان و منتقدان ادبی را به خود مشغول می‌کند. اما تا به امروز، تصمیم نهایی آکادمی نوبل در انتخاب برنده‌ی آن در اکثر مواقع، موجب شگفتی منتقدان شده است.

امسال نیز،‌ هرچند به گمان منتقدان بسیاری «فیلیپ راث»، نویسنده‌ی هفتاد و چهار ساله‌ی مشهور آمریکایی مجموعه‌ی «خداحافظ کلمبوس» و «هاروکی موراکامی» نویسنده‌ی ژاپنی کتاب «کافکا در ساحل» و «میلان کوندرا» شانس بیشتری برای دریافت این جایزه داشتند، به هر تقدیر، نوبل ادبیات به «دوریس لسینگ» نویسنده‌ی هشتاد و هشت ساله‌ی انگلیسی رسید، تا وی یازدهمین زن و مسن‌ترین نویسنده‌ای باشد که این جایزه‌ی یک و نیم میلیون دلاری را از آن خود می‌کند. اعلام این خبر از طرف آکادمی نوبل یک بار دیگر تعجب رسانه‌های دنیا را بر انگیخت، اما این بار شگفتی اغلب آن‌ها از این بود که چرا نوبل ادبیات زودتر از این‌ها به «لسینگ» نرسیده‌ است. اما چرا «لسینگ» زودتر از این‌ها لایق نوبل بوده و حتی فراتر از نوبل است؟

کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت که در زمان حیات‌اش «کلاسیک» شده باشد. مفهوم «کلاسیک شدن»، شاید آن امتحانی است که نویسنده به تاریخ خودش پس می‌دهد. بسیاری از کتاب‌ها و حتی نویسندگان تنها در بازه‌‌ی زمانی خاصی مطرح می‌شوند و بعد از ده سال، بیست سال و شاید پنجاه سال دیگر نامی از آن‌ها باقی نمی‌ماند. «کلاسیک شدن» شاید معیار خوبی برای سنجش یک نویسنده و مقبولیت او در چشم خوانندگان است. چه بسیار نویسندگانی که در زمان حیاتشان نیز مطرح نشده‌اند و تنها پس از گذشت سال‌ها کشف و سپس کلاسیک شده‌اند اما در این بین، «دوریس لسینگ» از آن دسته نویسندگان خوش اقبالی است که توانسته در زمان حیاتش طعم شیرین «کلاسیک شدن» را بچشد. «لسینگ» نه تنها خواننده دارد، که دنباله‌رو نیز پیدا کرده است. برای مثال؛ «دفترچه‌ی طلایی» شاهکار «دوریس لسینگ» سال‌هاست که در کلاس‌های ادبیات دنیا تدریس می‌شود. این کتاب حتی برای دسته‌ای از دومین نسل فمینیست‌های دنیا، کتاب مرجع است. داستا‌ن‌های کوتاه «لسینگ» نیز سال‌هاست که در مجموعه‌های کلاسیک داستان‌های کوتاه به چاپ می‌رسد و حتی گاه آن‌قدر مقبولیت پیدا کرده‌اند که نسخه‌ای اینترنتی آن‌ها نیز به طور رایگان پیدا می‌شود و آن‌قدر مشهورند که ناشران‌اشان نیز دست از سر پیگیری و ممانعت از این امر برداشته‌اند. نام «دوریس لسینگ» همچنین بیش از چهل سال‌ در لیست نهایی «نوبل ادبیات» قرار داشته است. همه‌ی این‌ها، باعث شده تا منتقدان بسیاری «دوریس لسینگ» را فراتر از نوبل بدانند و اهدای این جایزه‌ را در این برهه‌ی زمانی خیلی دیر تصور کنند. به هر حال، نوبل برای گروهی از نویسندگان دنیا، افتخار و اعتبار بیشتری را به همراه نخواهد آورد، بلکه نام این نویسندگان است که به نوبل اعتبار و شهرت می‌بخشد.

«دوریس لسینگ» که روز یازدهم اکتبر پسر مریض‌اش را به بیمارستان برده بود، تنها دو ساعت بعد از اعلام خبر و آن هم از زبان خبرنگارانی که اطراف خانه‌اش در لندن ازدحام کرده بودند، شنید که نوبل ادبیات را برده است. با این همه، «لسینگ» وقتی از تاکسی پیاده شد و خبر را شنید، عکس العمل خاصی نشان نداد، کیفش را زمین گذاشت و روی پله‌ی جلوی خانه‌اش نشست و جواب خبرنگارها را داد. «لسینگ» وقتی شنید رئیس سوئدی آکادمی نوبل هنگام اعلام اخبر او را «رزم‌آور عرصه‌ی زنان، کسی که با موشکافی، عطش و نیروی بصیرت تمدن تکه‌تکه شده را به مداقه گذاشته» توصیف کرده، به بی‌بی‌سی گفت: «این چیزها را درباره‌ی من گفته‌اند؟ آه خدای من!‌ انگار امروز مرا بیشتر از دیروز دوست می‌دارند.» وی در ادامه به بی‌بی‌سی گفت: «نمی‌توانند نوبل را به کسی بدهند که مرده باشد، فکر می‌کنم به همین خاطر است که فکر کرده‌اند بهتر است تا شرم را کم نکرده‌ام، آن را به من بدهند.»

فردای آن روز، «لیزا آلاردایس» دبیر بخش ادبی روزنامه‌ی «گاردین» به خانه‌ی «لسینگ» رفته و با او گفت‌وگو کرده است. وی در ابتدای مطلب خود می‌نویسد: «دوریس لسینگ زن تندی به نظر می‌رسد اما صبح امروز، همانطور که از یک زن هشتاد و هشت‌ ساله‌‌ای که به تازگی بالاترین عنوان ادبی را از آن خود کرده، انتظار دارید، همه‌اش لبخند می‌زند و مهربانی می‌کند.» وی منزل «لسینگ» در مرکز غربی همپستد لندن را لبریز از دسته‌های گل توصیف می‌کند و می‌نویسد: «دفعه‌ی قبل که با لسینگ گفت‌وگو کرده بودم، رفتم اتاق پذیرایی طبقه بالای خانه و همه جا پر از کتاب و مجله و نقاشی بود اما امروز همه جا را گل پر کرده.» «آلاردایس» در ادامه می‌گوید با وجودی که تنها بیست و چهار ساعت از اعلام خبر اهدای نوبل گذشته، خانه خالی است و تنها تلفن است که مدام زنگ می‌زند و گوش همه را کر کرده. در این بین، «لسینگ» از تلفن کردن «گابریل گارسیا مارکز» بسیار شادمان است و می‌گوید: «از این که این همه آدم از من خوش‌اشان می‌آید شگفت‌زده شده‌ام.» وی همچنین به یاد می‌آورد که «فیلیپ راث» آمریکایی نیز با او تماس گرفته و تبریک گفته است. «لسینگ» در برابر این نکته که یازدهمین زنی است که این جایزه را برده به «گاردین» می‌گوید: «دوست ندارم که از ادبیات با برچسب زنانه یا مردانه حرف بزنم.» وی اما از این که «ویرجرینیا وولف» این جایزه را نبرده بود، ابراز تاسف می‌کند و می‌گوید: «از یک طرف، آکادمی نوبل در سال‌های هفتاد از من خوش‌اش نمی‌آمد، می‌گفتند که خوش‌اشان نمی‌آید، اما انگار نظرشان عوض شده. جمع‌های این شکلی این‌طوری‌اند دیگر. من هم انتظارش را نداشتم که آن را ببرم. تقریبا چهل سال است که در لیست‌ نهایی نوبل بودم. خیلی خوب است که یازدهمین زنی هستم که این جایزه را می‌برد اما واقعا متاسفم که اولین، چهارمین یا پنجمین آن‌ها «ویرجینیا وولف» نبوده است.»

«گاردین» نظر «لسینگ» را در این باره جویا شده است که چرا بعد چهل سال قرار داشتن نام‌اش در لیست نهایی ، نوبل در نهایت به او اهدا شد و وی در جواب می‌گوید: «شاید چون در این مدت در مورد چیزهای مختلفی نوشتم و آن‌ها فکرش را نمی‌کردند.» اما با این وجود «لسینگ» در این باره که اگر هیچ وقت نوبل نمی‌برد چه احساسی داشت، می‌گوید: «نه، [هیچ وقت مایوس نمی‌شدم.] سال‌هاست که [در لیست نهایی] قرار دارم و واقعا خسته کننده شده بود. من همه‌ی جوایز اروپایی را برده‌ام و این یکی باشکوه‌ترین‌اشان است اما از دیدگاه ادبی، بهترین آن‌ها نیست.»  «دوریس لسینگ» با احتساب «نوبل ادبیات» تمامی جوایز ریز و درشت قاره‌ی اروپا را از آن خود کرده است.

«گاردین» همچنین از قول «ج.م. کوتزی» برنده‌ی آفریقایی نوبل ادبیات و نویسنده‌ی کتاب «در انتظار بربرها» می‌نویسد: «[لسینگ] یکی از رویاگراترین رمان‌نویسان عصر ما است.» «لسینگ» خود به «گاردین» می‌گوید:«دخترهایی را دیده‌ام که به من گفته‌اند مادرم و مادربزرگم توصیه کرده‌اند کتاب‌های شما را بخوانم. شگفت انگیز است، این طور نیست؟»

«آبزرور» نیز در مطلبی که یکشنبه‌ی پس از اعلام خبر درباره‌ی «لسینگ» منتشر کرده، به قلم «رابرت مک‌کرام» سردبیر بخش ادبی خود می‌نویسد: «این که «دوریس لسینگ» جایزه‌ی نوبل ادبیات را برد هیچ جای تعجب ندارد، اما این موضوع که چرا در طول‌ دهه‌های گذشته این جایزه به او تعلق نگرفت، آدم را به شگفتی وا می‌دارد.» وی همچنین به این نکته اشاره می‌کند که آکادمی نوبل زمانی به آثار «دوریس لسینگ» علاقه‌مند نبوده است. «رابرت مک‌کرام» در همین رابطه می‌نویسد: «چند سال پیش «دوریس لسینگ» شام مهمان محفلی ادبی در سوئد بود و سر میز کنار یکی از اعضای کمیته‌ی نوبل قرار داشت. آن فرد برگشت و به او گفت: تو هیچ وقت جایزه نوبل را نمی‌بری. ما از تو خوشمان نمی‌آید.» اما همانطور که خود «لسینگ» گفته انگار نظر و سلیقه‌ی آکادمی نوبل در طول این سالیان تغییر کرده است. 

«مک‌کرام» در ادامه مطلب خود می‌نویسد که این پیروزی برای «لسینگ» سال‌هاست که از نظر زمانی دیر شده، چرا که این نویسنده‌ی محبوب هشتاد و هشت ساله از آن دسته نویسندگا‌نی است که ارزش و مقامی فراتر از نوبل دارند. «آبزرور» برای اثبات این ادعا از نویسندگانی همچون «فیلیپ راث»، «کلودیو ماگریس» و «میلان کوندرا» نام می‌برد و می‌گوید که این نویسندگان برخلاف حضور طولانی مدت نام‌اشان در لسیت نهایی نوبل ادبیات تا به حال موفق به دریافت این جایزه‌ی یک و نیم میلیون دلاری نشده‌اند.

«آبزرور» همچنین به سراغ نویسندگان و هنرمندان مختلف دنیا رفته و درباره‌ی «لسینگ» از آن‌ها سئوال کرده است. «ای اس بایات» رمان‌نویس درباره‌ی اهدای نوبل به «لسینگ» می‌گوید: «واقعا خوشحالم. وقتی هارولد پینتر این جایزه را دو سال پیش برد، نگران این بودم که دوریس هیچ وقت این جایزه را نبرد. محبوب‌ترین رمانم بین  کتاب‌های لسینگ، «تروریست خوب» است. من عاشق لسینگ هستم مخصوصا وقتی که عصبانی می‌شود و از دست چیزی حرص‌اش می‌گیرد. از کتاب «عشق»اش هم خوشم می‌آید.» سردبیر «ریدر»، خانم «جین دیویس» هم در این رابطه به «آبزرور» می‌گوید: «لسینگ باید جایزه را همان سال‌های هفتاد می‌برد. تاثیر مهمی بر زنان هم نسل من، که در پنجاه سالگی هستیم، گذاشته. وقتی بیست سالم بود به لسینگ نامه نوشتم که :به من کمک کنید! شما زندگی مرا تغییر داده‌اید. چه کار باید بکنم؟ دوریس نامه‌ام را جواب داد و نوشت: «باید کتاب بخوانی. اگر پول نداری بگو تا کمکت کنم.» بعد یک لسیت کتاب هم به همراه نامه برایم فرستاد. دوریس لسینگ متفکر آزادی است و این جور آدم‌ها آن شناختی که لیاقتش را دارند، بدست نمی‌آورند. امیدوارم با این جایزه نظر مردم بیشتر جلب شود و آثارش را مرور کنند. بعضی از آثارش همچون «چمن آواز می‌خواند» شاهکار است.»

خانم «لسینگ» با وجودی که روزهای اول اعلام خبر اهدای نوبل جواب رد به سینه‌ی تقریبا همه‌ی خبرنگاران دنیا زده بود، کم کم تن به مصاحبه داده و با اظهاراتش در گفت‌وگو با «ال پائیس» شگفتی رسانه‌های جهان را بر انگیخته است. وی درباره‌ی مسائل سیاسی روز هم اظهار نظر کرده است و واقعه‌ی یازده سپتامبر را آن‌قدرها هم هولناک ندانسته و گفته: «یازده سپتامبر وحشتناک بود اما اگر به تاریخ ارتش انقلابی ایرلند برگردیم، آن چیزی که بر سر آمریکایی‌ها آمده آن‌قدر‌ها هم وحشتناک نبوده است.» وی در ادامه می‌گوید: «می‌دانید مردم چه چیزهایی را فراموش می‌کنند؟ فراموش می‌کنند که ارتش انقلابی ایرلند چقدر بمب سر دولت ما ریخته و چقدر آدم کشته در حالی‌که کنگره محافظه‌کاریی [در بریتانیا] حاکم بود که نخست وزیر وقت، مارگارت تاچر هم عضوش بود.»

«لسینگ» تعداد کشته‌شده‌های حمله‌ی ارتش ایرلند را ۳,۷۰۰ نفر دانست در حالیکه کشته‌شدگان یازده سپتامبر ۳,۰۰۰ نفر بودند. وی در ادامه عبارات تندی علیه «جورج بوش» و «تونی بلر» به کار برده و می‌گوید:‌«من همیشه از تونی بلر متنفر بودم، از همان اول. خیلی از ما [انگلیسی‌ها] از تونی بلر متنفریم. فاجعه‌ای برای بریتانیا بود و ما سالیان سال از دستش رنج بردیم. وقتی انتخاب شد من گفتم: این آدم یک شومن کوچک است و چه بلاهایی که سرمان نمی‌آورد.»

مروری بر زندگی و آثار «دوریس لسینگ»

«دوریس لسینگ» ۲۲ اکتبر سال ۱۹۱۹ از مادر و پدری انگلیسی در کرمانشاه ایران به دنیا آمد. پدرش، «آلفرد کوک تیلور» کاپیتان سابق ارتش بریتانیا در جنگ جهانی اول، کارمند بانک در ایران بود و مادرش «امیلی مود تیلور» پرستار بود. در شش سالگی به همراه خانواده‌اش که قصد افزایش درآمد داشتند، به مزرعه‌ای در زیمباوه مهاجرت کرد. «لسینگ» خود در اولین قسمت کتاب خودزندگی‌نامه‌ی «زیر پوست من» کودکی‌اش را در این مزرعه روایت کرده است. از سن هفت سالگی به مدرسه‌ای شبانه‌ روزی فرستاده شد و بعد از آن به مدرسه‌ی دخترانه‌ای در سالیزبری رفت. وقتی چهارده سالش شد به طور رسمی تحصیلات را رها کرد و بعد از آن خود آموزی کرد. سپس چند سالی به حرفه‌های مختلف مشغول و  پرستار بچه، تلفن‌چی، کارمند دفتر و کاتب شد. سپس به روزنامه‌نگاری روی آورد و نوشتن داستان کوتاه را شروع کرد. در سال ۱۹۳۹ با «فرانک چارلز ویزدم» ازدواج کرد و از او یک پسر به نام «جان» و یک دختر به نام «ژان» به دنیا آورد، اما زندگی‌اشان سرانجام نداشت و چهار سال بعد از ازدواج از هم جدا شدند. وی در سال ۱۹۴۵ دوباره ازدواج کرد و «گاتفرید لسینگ» را به همسری گرفت. «دوریس» اولین بار «گاتفرید» را که مهاجری یهودی و آلمانی بود، در جمع‌های مارکسیستی‌ای دید که به بهانه‌ی مبارزه با نژادپرستی تشکیل می‌شد. «گاتفرید» و «دوریس» بعد از مدتی «پیتر» را به دنیا آوردند. سپس عضو حزب کارگری زیمباوه جنوبی شد و چند سال بعد در ۱۹۴۹ از همسرش جدا شد و به همراه پسرش «پیتر» زیمباوه را ترک کرد و عازم لندن شد و از آن به بعد نویسندگی را جدی ادامه داد. بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۶ عضو حزب کمونیسم بریتانیا بود و در این مدت در مبارزاتی علیه سلاح‌های هسته‌ای شرکت می‌کرد. به خاطر عضویت در حزب کارگری از ورودش به خاک زیمباوه از سال‌ ۱۹۵۶ تا ۱۹۹۵ ممانعت می‌شد. با این همه، وی در سال ۱۹۸۲ دوباره بر خاکی که در آن بدنیا آمده بود، پا گذاشت و خاطراتش را در این باره در کتابی که سال ۱۹۹۲ به نام «در شادی آفریقا، چهار سفر به زیمباوه» نوشت، آورد.

«دوریس لسینگ» رمان‌نویسی را با نگارش کتاب «چمن آواز می‌خواند» شروع کرد. کتابی که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد و از همان سال‌های آغازین انتشارش، با اقبال خوبی بین منتقدان ادبی روبرو شد. این کتاب که در قالب یک تراژدی عاشقانه نوشته شده، در اصل مانیفستی ضد نژادپرستی است. داستان کتاب در زیمباوه می‌گذرد و زمان‌اش به سال‌های ۱۹۴۰ مربوط است و بیشتر به مشکلات نژادپرستی علیه سیاه‌ها پرداخته است. ماجرای داستان مربوط به «مری» زن سفیدپوستی است که در زیمباوه تنها و سرگردان زندگی می‌کند و با یک کشاورز سفیدپوستی به نام «دیک تونر» ازدواج می‌کند اما زندگی مشترکشان بر سر بی‌کفایتی‌های شوهر به مخاطره می‌افتد. این کتاب، که بر اساس‌اش فیلمی نیز ساخته شده؛ بر ادبیات دنیا تاثیر شگرفی گذاشته و هنگام چاپش حساسیت زیادی را بین منتقدان جهان بر انگیخت. سپس مجموعه‌های متعددی نوشت که اغلب آن‌ها نیز در آفریقا می‌گذرد. «مارتا کوئست» را در ۱۹۵۲، «ازدواج شایسته» را در ۱۹۵۴ و «موجی از طوفان» را در ۱۹۵۸ و «زمین‌بسته» را در ۱۹۶۵ و «شهر چهار دروازه» را در ۱۹۶۹ نوشت. تمامی‌ این کتاب‌ها که در اصل یک مجموعه به حساب می‌آیند، به شخصیت «مارتا کوئست» و تلاشش در مواجه شدن با زندگی و مبارزات درونی و بیرونی او مربوط می‌شود. این سری کتاب‌های زنانه‌ی «لسینگ» باعث شده که نزد فمینیست‌ها از جایگاه مهمی برخوردار شود.

با این همه، «دوریس لسینگ» رمان «دفترچه‌ی طلایی» را که شاهکارش هم محسوب می‌شود، سال ۱۹۶۲ منتشر کرد. این کتاب که بین فمینیست‌ها کتاب مهمی تلقی می‌شود، در آینده‌ی ادبی نویسنده‌اش هم تاثیر شگرفی گذاشت. تقریبا از همان زمان بود که «لسینگ» لایق جایز‌ه‌ی نوبل شد. وی تا همان موقع هم تلاش زیادی در راستای تحقق آزادی زنان و حقوق آن‌ها کرده بود و با نوشتن «دفترچه‌ی طلایی» مهم‌ترین قدم را در این راه برداشت و موفق هم شد. این کتاب شامل برش‌هایی از روزنامه‌ و اخبار و فیلم‌ها و رویاها و خاطرات است. «آنا ولف» شخصیت اصلی کتاب است که پنج دفترچه‌ برای ثبت افکارش در آفریقا و مشارکت‌اش در امور سیاسی و حزب کمونیسم دارد. «دفترچه‌ی طلایی» نیز مانند آثار قبلی «دوریس لسینگ» با حضور شخصیت اول زن، در اصل کتابی‌است در کند و کاو روحیات و ذهنیات زنانه و بررسی مشکلات و سختی‌های آن‌ها.

نه سال پس از انتشار «دفترچه‌ی طلایی» در فرانسه و همچنین ترجمه‌ی دیگر آثارش به فرانسه ماهنامه‌ی «مگزین لیته‌رر» در سال ۱۹۸۵ به سراغ «لسینگ» رفت و مصاحبه‌ی مفصلی با وی انجام داد. «مگزین لیته‌رر» این گفت‌وگو را برای دومین بار دسامبر سال گذشته در ویژ‌ه‌نامه‌ی چهل‌سال ادبیات به مناسبت چهلمین سال انتشار مجله برای بار دوم منتشر کرد. «دوریس لسینگ» در این گفت‌وگو درباره‌ی «دفترچه‌ی طلایی» به «مگزین لیته‌رر» می‌گوید: «وقتی دفترچه‌ی طلایی را می‌نوشتم چهل سالم بود. دوره‌ای که افسردگی سیاسی حاکم بود و من هم دور و اطرافم هر کسی را می‌دیدم از این جریان متاثر بود. بعد من همه‌اش به این بیماری عمومی فکر می‌کردم و فهمیدم که دلیلش این است که ما زندگی‌مان را می‌گذاریم یک طرف و ذهنیت سیاسی‌مان را هم می‌گذاریم طرف دیگر.» «دوریس لسینگ» همچنین درباره‌ی فضای مشترک کتاب‌هایی همچون «دفترچه‌ی طلایی» به «مگزین لیته‌رر» می‌گوید: «پروست را در نظر بگیرید که یکی از نویسندگان محبوب من است، او سیمای خسته‌ی جامعه‌ی خودش را به تصویر کشید و این را توسط شخصیت‌ها و توجه به یک طبقه اجتماعی انجام داد. او نشان داد که یک طبقه اجتماعی چگونه می‌تواند گرفتار اشرافیت و تبعاتش بشود. همین ماجرا در بودنبروک‌های توماس مان هم اتفاق می‌افتد. یا همان چیزی که در ادبیات روس قبل از شوروی، و بدون در نظر گرفتن چخوف، یعنی تولستوی، داستایوفسکی و تورگنیوف هم اتفاق می‌افتد.» «دفترچه‌ی طلایی» نیز در اصل سیمای خسته‌ی زنان دوره‌ی خودش را به تصویر کشیده است.

پس از «دفترچه‌ی طلایی» در سال‌های ۱۹۷۰ کتاب‌های متعددی نوشت که «توجیه‌ای برای توارث در جهنم» مهم‌ترین آن‌ها بود. سپس به داستان‌های علمی و تخیلی علاقه‌مند شد و گونه‌های جدیدی از ادبیات را تجربه کرد. در همین رابطه؛ کتاب‌هایی نوشت که جهان پس از جنگ‌های اتمی را به تصویر می کشد و در این کتاب‌ها، از فجایع بومی، بمب‌های اتمی و نابودی جهان صحبت به میان آورد. «کانوپوس در آرگوس» را که شامل پنج جلد است، بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۴ منتشر کرد.  سپس به صوفیسم علاقه‌مند شد و مقالات و کتاب‌های متعددی در این رابطه نوشت. اما دوباره با انتشار «تروریست خوب» در سال ۱۹۸۵ به سنت قدیمی روایی خود بازگشت و این بار تصویری هزل آمیز از زمانه خود و خصوصا تروریسم ارئه کرد. وی همچنین در سال ۱۹۹۴ خودزندگی‌نامه‌ی «زیر پوست من» را نوشت و «قدم زدن زیر سایه» را سه سال بعد آن نوشت. «چنگال» آخرین رمان «دوریس لسینگ» انگلیسی است که سال ۲۰۰۷ منتشر شده.

«دوریس لسینگ» همانطور که گفته شد، تمامی جوایز ادبی اروپا را برده است. وی در این بین در سال ۲۰۰۱ جایزه‌ی پرنس استریاس اسپانیا را بخاطر دفاع از آزادی و جهان سوم از آن خود کرد، جایزه‌ای که تا به حال به نویسندگان مطرحی همچون گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا و پل آستر اهدا شده است. وی همچنین بخاطر نوشتن کتاب «زیر پوست من» جایزه‌ی «یادمان تیت بلک» را برده و یک بار هم جایزه‌ی ادبیات بریتانیای «دیوید کوهن» را از آن خود کرده است. نام «دوریس لسینگ» امسال نیز در کنار نام نویسندگانی همچون «کارلوس فوئنتس» و «چینوئا آچه‌به» در لیست نهایی جایزه‌ی بوکر آفریقا قرار داشت، اما این جایزه در نهایت به «آچه‌به» پدر ادبیات مدرن آفریقا رسید. جایزه‌ی «سامرست موام» سال ۱۹۵۴، جایزه‌ی کتاب خارجی «مدیسی» ۱۹۷۶ فرانسه، جایزه‌ی ادبی اسمیت سال ۱۹۸۶، جایزه‌ی «پالرمو» سال ۱۹۸۷، جایزه‌ی کتاب «لس آنجلیس تایمز» سال ۱۹۹۵ از دیگر جوایزی‌است که وی در طول این سالیان نصیب خود کرده است.

زندگی داستانی «دوریس لسینگ» را می‌توان به سه بخش عمده تقسیم کرد. بخش اول آن بین سال‌های ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۶ است، یعنی زمانی که «لسینگ» همچون بسیاری از نویسندگان دیگر جهان، درگیر کمونیسم شده بود و با تاثیر از نظریات کمونیستی داستان می‌نوشته است. تب کمونیستم در این برهه‌ی زمانی نویسندگان بیشماری را در جهان گریبان‌گیر خود کرد و کمتر نویسنده‌ی مهمی را می‌توان پیدا کرد که در این بازه‌ی زمانی مستقل عمل کرده باشد. دومین بخش زندگی داستانی «لسینگ» به سال‌های ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۹ بر می‌گردد. در این دوره‌ به موضوعات روانشناختی علاقه‌مند شد و انعکاس دغدغه‌های اجتماعی در آثارش به خوبی دیده می‌شود و پس از این دوره بخش سوم زندگی داستانی او شروع می‌شود، بخشی که بیشتر به جهان‌بینی صوفیست‌ها روی آورد و در عین حال به داستان‌های علمی و تخیلی هم علاقه‌مند شد.

در این سه بخش عمده‌ی زندگی «لسینگ» سه برهه‌ی مهم و تاثیرگذار نیز وجود دارد. اولین آن‌ها، بازه‌ی زمانی سال‌های ۱۹۵۰ است، یعنی زمانی که تجربه‌ی زندگی در زیمباوه خودش را نشان داد و کتاب «چمن آواز می‌خواند» را منتشر کرد. سپس با بازه‌ی زمانی سال‌های ۱۹۶۰ روبروییم، یعنی زمانی که ذهنیات نژاد پرستی و آفریقا کم کم از «لسینگ» فاصله می‌گیرد و به روحیات و تفکرات زنانه روی می‌آورد. «دفترچه‌ی طلایی» مهم‌ترین دستاورد این بازه‌ی زمانی است. بازه‌ی زمانی سوم نیز به سال‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی مربوط می‌شود. یعنی زمانی که انواع مختلف ادبی را تجربه کرد و شهرتی جهانی یافت.

«دوریس لسینگ» و فمینیسم

«دوریس لسینگ» را می‌توان «مادربزرگ فمینیست‌ها» لقب داد. بخش زیادی از زندگی «دوریس لسینگ» به فعالیت در حوزه‌های فمینیستی مربوط می‌شود. «لسینگ» به اعتقاد بسیاری مهم‌ترین چهره‌ی ادبی فمینیسم بین نویسندگان معاصر است. کتاب «دفترچه‌ی طلایی» وی یکی از متون کلاسیک مکتب فمینیسم به حساب می‌آید. «دفترچه‌ی طلایی» همچنین عنوان «انجیل فمینیست‌ها» را با خود یدک می‌کشد. با این همه، «دوریس لسینگ» خود از اینکه نویسنده‌ی فمینیست به حساب بیاید، بیزار است و در همین رابطه در سال ۱۹۸۲ به «نیویورک تایمز» می‌گوید: «فمینیست‌ها از من می‌خواهند که مثل شاهد برایشان عمل کنم. آن‌ها انتظار دارند که من بیایم و بگویم، خواهرانم، من در این ستیز شانه به شانه‌ی شما تا به سوی فجر پیروزی ایستاده‌ام، تا جایی که این مردهای حیوان صفت نباشند. آیا واقعا آن‌ها انتظار چنین عبارت‌های عوام‌فریبانه‌ای دارند؟ من با کمال تاسف باید بگویم که بله همین طور است.» اما، «دوریس لسینگ» خواسته یا ناخواسته به‌عنوان یکی از پیشروان نهضت فمینیسم در ادبیات معاصر شناخته می‌شود. حتی منتقدان بسیاری در سراسر جهان، اهدای نوبل ادبیات ۲۰۰۷ به «لسینگ» را بی‌ربط به شهرت‌اش نزد فمینیست‌ها نمی‌دانند.

استقلال فکری و مالی «لسینگ» از همان دوران جوانی، مواجهه با سختی‌ها و مشکلات زندگی در آفریقا و خصوصا تبعیضات اجتماعی و نژادی علیه زنان، به خصوص زنان سیاه‌پوست، مشارکت وی در حزب کارگر زیمباوه و سپس حزب کمونیسم بریتانیا و دو ازدواج ناموفق، همه و همه «دوریس لسینگ» را با تجربیات گرانبهایی در حوزه‌ی ادبیات زنانه تجهیز کرده است. کند و کاو روحیات زنانه و فمینیستی، هرچند نامحسوس و ناخودآگاه، در آثار «لسینگ»، او را از اهمیت خاصی نزد فمینیست‌ها برخوردار کرده است. اهمیت «دفترچه‌ی طلایی» تا اینجاست که بسیاری از متون ادبی نوشته شده در حوزه‌ی ادبیات فمینیستی و همچنی نقد فمینیستی سال‌های شصت و هفتاد میلادی بسیار تحت تاثیر این کتاب بوده است.

«دوریس لسینگ» همانطور که منتقد فمینیست آمریکایی «الین شوالتر» در مقاله‌ای به نام «به سوی یک بوطیقای فمینیستی» اشاره ‌کرده، از اولین نویسندگانی است که «زن به عنوان نویسنده» را جامه‌ی عمل پوشانده است. «شوالتر» نقل از کتاب مبانی نظریه‌ی ادبی، نوشته‌ی هانس برتنس، ترجمه‌ی محمد رضا ابوالقاسمی، درباره‌ی نقد فمینیستی و «زن به عنوان نویسنده» می‌نویسد: «زن به مثابه‌ تولید کننده‌ی معنای متن، به تاریخ، و به ژانرها و ساختارهای آن ادبیاتی که زنان پدید آورده‌اند، می‌پردازد. موضوعات این نقد عبارتند از بررسی روان‌پویه‌ای خلاقیت زنان، زبان شناسی و مسئله‌ی زبان زنانه، همچنین بررسی سیر فردی یا جمعی ادبیات، تاریخ ادبیات و البته مطالعه‌ی بر روی نویسندگان و آثار منفرد در این گونه‌ی نقد جای می‌گیرند.»

همانطور که از این گفتار پیداست، «دوریس لسینگ» را می‌توان نمونه‌ی آشکاری از «زن به عنوان نویسنده» دانست. نویسنده‌ای که نه تنها «زن به عنوان خواننده» را به «زن به عنوان نویسنده» ارتقا داده است، بلکه تولید کننده معنای متن، ژانر و ساختار ادبیات زنانه است. «دوریس لسینگ» همچنین با انتخاب راوی‌های مناسب و مشخص زن، که رفتار و کنش زنانه در آن‌ها به خوبی دیده می‌شود، نقش به سزایی در ایجاد ادبیات فمینیستی دوره‌ی خودش داشته است. به همین خاطر است که فمینیست‌های آن دوره و به خصوص نقد فمینیستی در ادبیات بسیار تحت تاثیر او، به خصوص کتاب «دفترچه‌ی طلایی» بوده است. با این همه، «دوریس لسینگ» با تجربه‌ی وسیعی که در انواع گونه‌های ادبی دارد، ادبیات را در مفهوم گسترده‌تری سپری کرده و تلقی کردن او تنها به عنوان نویسنده‌ای فمینیست، کوتاهی در حق اوست، چرا که تجربه‌ی او در رمان کلاسیک، رمان نو، ادبیات زنانه، ادبیات مارکسیستی، داستان کوتاه، مقاله نویسی، داستان دنباله‌دار و حتی رمان علمی و تخیلی حکایت از قدرت بالای «دوریس لسینگ» در حوزه‌های مختلف ادبیات دارد.

منبع: سعید کمالی‌دهقان؛ ماهنامه‌ی زنان، شماره‌ی آذرماه ۱۳۸۶

لینک مرتبط: پرونده‌ی «دوریس لسینگ» در «سیب گاززده» / «دوریس لسینگ»: از ایران متنفرم!

Leave a Comment