به احساساتمان خیانت میکنیم!
سعید کمالیدهقان؛ هفتهنامه شهروند امروز، شمارهی ۳۰، ۲ دی ۱۳۸۶
اگر شما هم از آن دسته خوانندگانی باشید که شاهکار «در جستجوی زمان از دست رفته» زندگیتان را دو شقه کرده، احتمالا با دیدن کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند»، انگار که کسی به اموال شخصیتان دستبرد زده باشد، با کنجکاوی تمام آن را خریدهاید و اولین فرصت خواندهاید و باز هم احتمالا در برخورد اول نتوانستهاید با کتاب به راحتی کنار بیایید. پس از آن که چند ساعتی برای خواندنش وقت گذاشتهاید، حتما دوباره سراغ کتابخانهتان رفتهاید و دستی بر سر و روی هشت جلد کتاب سترگ زندگیتان کشیدهاید و با خودتان گفتهاید: «خب، حالا که چه؟»
اما، حتما دوباره به سراغ کتاب «آلن دو باتن» سوئیسی ساکن بریتانیا، رفتهاید و این بار کمی دچار تردید شدهاید. این که این کتاب کوتاه نه فصلی شاید حرفی برای گفتن داشته باشد و این بار است که احتمالا دوباره آن را از نو خواندهاید و چیزهای جدیدی کشف کردهاید. اینها لااقل برای من این گونه بودهاند. وقتی کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» را خواندم با نوعی شک و تردید به آن نگریستهام اما همان وقت بود که یاد عبارتی از «مارسل پروست» در کتاب «طرف خانهی سوان» [و البته با ترجمهی مهدی سحابی] افتادهام که میگوید: «بسیار طول میکشد تا ما الگویی را که به عنوان «هنرمند چیرهدست» در موزهی برداشتهای عام خود داریم در چهرهی یک نویسندهی تازه بازبشناسیم. درست به همین دلیل که چهره تازه است آن را کاملا شبیه آنچه چیرهدستی مینامیم نمییابیم. دربارهاش بیشتر تعبیرهایی چون تازگی، جذابیت، ظرافت و قدرت به کار میبریم؛ و سرانجام روزی در مییابیم که این همه همان چیرهدستی است.»
آقای دو باتن، از این که کتابهایتان در ایران ترجمه و منتشر شده چه احساسی دارید؟
همیشه باعث افتخار است که اثری از آدم به زبان دیگری ترجمه شود اما ترجمهی آثارم به فارسی، مرا بیشتر شگفتزده میکند، چون میدانم به ندرت کتابهایی از این قبیل در ایران منتشر میشود. خب، شرایط سیاسی را هم نباید از یاد برد. تنش سیاسی زیادی بین انگلستان و ایران وجود دارد و به راحتی نمیشود فهمید که واقعیت از چه قرار است، اما در این بین، ادبیات به خوبی بین این دو کشور جریان دارد و با تمامی تفاوتها، چیزهای زیادی برای ارتباط برقرار کردن بین آدمها وجود دارد.
اولین آشنایی شما با «مارسل پروست» در چه زمانی بود و خواندن شاهکارش در آن زمان چه تاثیری بر شما گذاشت؟ همان وقت بود که به جادوی این کتاب سحرانگیز پیبردید یا پس از گذشت زمان این اتفاق افتاد؟
اولین بار پروست را در سن هجده سالگی خواندم و همان وقت بود که حسابی شیفتهاش شدم. قبل از آن هم اسم پروست را شنیده بودم اما همیشه تصور میکردم که احتمالا از این دسته نویسندههای مشهور خستهکننده باشد، اما شروع کردم به خواندن پروست و واقعا شیفتهی آن شدم و برخلاف تصورم، فهمیدناش به هیچ وجه مشکل نبود. تصور کنید که یک نویسنده سی صفحهی تمام اولین جلد کتابش را صرف این میکند تا بگوید چه قدر دلش برای مادرش تنگ شده وقتی که دیگر حاضر نیست شبها بر بالیناش بیاید و قبل از خواب او را ببوسد. نگاه کنید چه موضوع خودمانی و صمیمانهای را پروست برای توصیف کردن انتخاب کرده است. همیشه باور بر این بوده که آدمبزرگها نباید حرف این چیزها را به میان بیاورند اما پروست آدم صادقی است و از بیان کردن این صداقت نمیترسد و به راحتی احساسات ظریف و حساساش را بیان میکند و دربارهی چیزهایی مینویسد که ما هم همان را احساس میکنیم اما در به یادآوردنش با خودمان رو راست نیستیم و خودمان را گول میزنیم.
چه زمانی تصمیم گرفتید کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» را بنویسید و چرا همچین تصمیمی گرفتید؟ یک جور احساس دین میکردید به «مارسل پروست»؟
حتی وقتی دانشجو بودم، همیشه به دوستانام میگفتم که بالاخره من کتابی با چنین عنوانی مینویسم و این ماجرا بین دوستانم به یک شوخی تبدیل شده بود. عنوان کتاب بیشتر شبیه یک کمدی است اما در واقع، من کاملا جدی بودهام. نویسندهها واقعا قادرند که زندگیها را دگرگون کنند چون همینها هستند که باعث میشوند ما خودمان و دیگران را با افق دید بهتری ببینیم و بفهمیم. نویسندهها زندگی را برای ما فهمیدنیتر و روشنتر میکنند. در این بین، مارسل پروست برای من از این دسته نویسندهها بود. وقتی خواستم کتاب را بنویسم، روش خودم را پیش گرفتم و در اصل متضاد چیزی پیش رفتم که طبق آموختههای دانشگاهی میبایست آن طور عمل کرد. در دانشگاه همه چیز را پیچیده میکنند. هیچ سئوالی مضحکتر از این نیست که آدم از یک دانشجوی حرفهای ادبیات بپرسد: چرا چنین تحقیقی داری بکنی؟ این سئوال مضحک به نظر میرسد چون طبق آموختههای آکادمیک میبایست از قبل جواب این سئوال را بدانید. اما من، خواستم سئوالات کاملا بنیادی مطرح کنم، این که چرا میخوانیم؟ چرا بعضی از کتابها مهماند؟ چه چیز در این کتاب وجود دارد که مهماش کرده؟
بعضی از منتقدان ادبی بر این باورند که کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» را میتوان بدون صرف ساعتها وقت برای مطالعه دقیق و مو به موی هفت جلد [یا بعبارتی هشت جلد] کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشت. منظور این منتقدان شاید این باشد که هر چند کتاب شما در جهان با استقبال فوقالعادهای روبرو شده اما شما با دقت شاهکار پروست را نخواندهاید. همین طور است یا این که واقعا وقت زیادی برای مطالعهی آن گذاشتید؟
وقتی مشغول نوشتن کتابم بودم، چهار مرتبه کامل کتاب پروست را دوره کردم. اما واقعا زمان زیادی از من نگرفت. «در جستجوی زمان از دست رفته» تنها هفت جلد است. من به هیچ وجه کتابم را جایگزین اثر پروست نمیدانم، کتاب من تنها حاشیهای بر شاهکار یک نویسندهی بزرگ است. تلاش کردهام که از یک نویسندهی ماهر پیروی کنم و بفهمم که چرا این قدر مهم است.
به نظر میرسد که شما میخواهید فلسفه و زندگی روزمره را به هم مربوط بکنید و شاید به همین خاطر است که کتاب «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» را ساده نوشتهاید و تلاش کردهاید تا آن چیزی که پروست میخواهد بگوید را در قالب کلمات سادهتری بیان کنید. بر خلاف جملات سادهی کتاب شما، شاهکار پروست از عبارات طولانی و گاه مشکلی تشکیل شده است. اصولا چرا در این کتاب و حتی در کتابهای دیگرتان تمایل به سادهنویسی دارید؟
به نظر من نکتهی جالبی که دربارهی مارسل پروست وجود دارد این است که او نویسندهای ساده و روشن است. تقریبا همهی نویسندههای بزرگ ساده مینویسند. مثلا تولستوی را نگاه کنید. جملات تولستوی مثل کریستال روشن و واضح است. من هم همیشه در ذهن به یاد دارم که ساده بنویسم. البته این بدین معنا نیست که ایدهی کار هم ساده باشد، در واقع، ایده شاید پیچیده باشد اما خواننده که نباید درگیر درد و رنج نحوهی نوشته شدن آن بشود. من مثل آشپزی عمل میکنم که ساعتها در آشپزخانه مشغول کار است تا در نهایت دیگران بتوانند شام را در عرض ده دقیقه بخورند و چیزی هم از پیچیدگی و زحمت درست کردن آن احساس نکنند. به نظر من بدترین «اسنوب»گرایی ادبی همین است که نویسندهای که ساده مینویسد تا هر آدم باهوش و معمولیای نوشتههایش را بفهمند، متهم به سادهگرایی بشود. سادهنویسی مهارت زیادی میخواهد و من هنوز که هنوز است نتوانستهام به اندازه کافی ساده بنویسم و همیشه با خودم کلنجار میروم که آن قدر که لازم است، ساده ننوشتهام و نوشتهام مشکل به نظر میرسد. تنها احمقها پیچیده هستند. باهوش واقعی کسی است که به سادگی کودک بنویسد.
همانطور که خودتان هم گفتید، اعتقاد بر این است که سادهنویسی بسیار مشکلتر از پیچیدهنویسی است. برای نوشتن این کتاب چقدر دچار مشکل شدید؟
زندگیها هم مشکل شده، نمیشود گله کرد. بله حرف شما درست است، نوشتن کتاب، آنهم نوشتن یک کتاب خوب بسیار بسیار مشکل است. «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» دو تا سه سال از من وقت گرفت و خب، بعد شما میآیدد و آن را به راحتی در یک عصر مطالعه میکنید.
با این سبک سادهنویسی که انتخاب کردهاید، از این نمیترسید که خوانندگان جدی را از دست بدهید؟
من مطمئنم که خوانندگانی که از دست دادهام، بیشتر خوانندگانی «اسنوب» بودهاند. خوانندگانی که معتقدند تنها وقتی میشود نوشتهای را فهمید که باهوش و زیرک باشید. اما باور کنید، من بارها و بارها افتخار ملاقات با افرادی فوقالعاده باهوش را داشتهام که سبکها و نثرهای صعبالعبور برایشان محلی از اعراب نداشته است.
پروست به نظر نمیرسد که اصولا به بیان کردن احساساتش در قالب جملات کوتاه و ساده میانهای داشته باشد، خیلیها پروست را نویسندهای پیچیده توصیف میکنند، به نظر شما اگر زنده بود و میخواست دربارهی کتاب شما نظر بدهد، چه میگفت؟
پروست آدم فوقالعاده مهربانی بود و مطمئنم که سختگیری نمیکرد. به هر حال پروست به خوبی میفهمید که از من باهوشتر است. اما منظور شما را خوب نمیفهمم، شاید مشکل از ترجمهی پروست به فارسی باشد. چون پروست به نظر من واقعا نویسندهی سادهای است و ساده مینویسد. این طور نیست؟ کلاسیکهای فرانسه را نگاه کنید، ولتر، مونتنی، استاندال، برویر و روشفوکو، پروست از همهی اینها واضحتر و سادهتر است. فرانسهی پروست برای کودکان هم قابل فهم است.
فکر میکنم که سوءتفاهمی پیش آمد. منظور من این بود که اغلب عبارات پروست طولانیاند و خب، این یک مقدار اثر را پیچیده میکند. اساسا همین پیچیدگی خیلیها را شیفتهی خود کرده. مثلا آن جملهی معروف پروست که بیش از یک صفحه طول کشیده است. این حرفی نیست که من بعنوان یک ایرانی زده باشم، یکی از دوستانم که فرانسوی بود نیز میگفت فرانسویها هم به راحتی سراغ پروست نمیروند چون کمی پیچیده است. پس بحث ترجمه در کار نیست. حتی وقتی پروست در جوانی مقالاتی برای «لو فیگارو» میفرستاد، خیلیها از آنها به خاطر پیچیده و طولانی بودن، رد میشدند.
به نظر من پروست نویسندهی سادهای است چون ارتباطی بین جملات بلند و پیچیدگی نمیبینیم. پیچیدگی وقتی مطرح میشود که عبارتی نامفهوم باشد یا معنای مبهمی داشته باشد. به هر حال، ممکن است متنی پر از عبارات و جملات طولانی باشد بدون آن که گیجکننده و مبهم به نظر برسد. خب، حتما پروست برای بیان کردن این مفاهیم نیازمند چنین عباراتی بوده است. من به هر حال هنوز روی حرفم هستم و اصرار دارم که پروست نویسندهی فوقالعاده ساده و کلاسیک و روشنی است.
بعنوان یک فیلسوف، به نظر شما پروست چه تاثیری بر فلسفه گذاشته، اصولا پروست را رماننویسی فلسفی میدانید یا نه و آیا اساسا کتاب شما تلاشی برای نشان دادن همین فلسفهی پروستی است؟
فرق بین ادبیات و فلسفه آشکار نیست. خیلی از مفاهیمی که در رمانها مطرح میشوند، به مفاهیم فلسفی قرابت زیادی دارند. به هر حال، پروست آشکارا فلسفی است و خیلی از مواقع در کتابش میایستد و دربارهی مفاهیم و جزئیات بحث میکند. همین وجه پروست است که مرا شیفتهی خودش کرده، این که عمل و انعکاس عمل در کتاب پروست با هم آمیخته شدهاند. نمیشود به پروست برچسب زد و او را فیلسوف دانست. پروست خود پایبند به اینها نبود و بیشتر از همه به هنر، عشق و مهربانی اهمیت میداد. پروست همچنین به تجربهی روزمره توجه زیادی داشت و شیفتهی بهار، لیوانی از لیموناد، زیبایی غروب آفتاب و … بود. او برای اتفاقهای روزمرهی زندگی ارزش زیادی قائل بود.
همانطور که میدانید، عنوان «در جستجوی زمان از دست رفته» در زبان فرانسه ابهامی با خود دارد و هم به معنای زمانی است که گمشده و میتوان آن را دوباره یافت و همچنین بهمعنای زمانیاست که از دست رفته و دیگر نمیتوان آن را بازیافت. به نظر شما کدامیک از این مفاهیم به اصل چیزی که پروست میخواهد به ما نشان بدهد، نزدیکتر است؟
به نظر من کتاب پروست دربارهی این است که به ما بگوید دست از تلف کردن وقت برداریم. همچنین پروست با مروری بر خاطراتی که سالیان سال اتفاق افتاده، تلاش میکند تا به ما بگوید چرا به خوبی زندگی نمیکنیم و چرا زمان را تلف میکنیم. کتاب پروست تلاش میکند به ما راهی را نشان بدهد تا خودمان را نجات بدهیم.
کتاب شما همچنین دربرگیرندهی قسمتی از زندگینامهی واقعی «مارسل پروست» است. با توجه به این مطلب، به نظر شما «مارسل» کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» چهقدر به «مارسل پروست» واقعی شباهت دارد؟
پروست از زندگی واقعیاش زیاد در کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» آورده است اما مانند هر رماننویس دیگری واقعیت را در خیلی از مواقع تغییر داده، هر چند که هیچگاه «دروغ» نگفته است. پروست تلاش کرده تا واقعیتهای مهمتر زندگی را که خود تجربه و تحمل کرده، بیشتر نمایان کند.
عنوان کتاب شما بسیار شهرت یافته است. خیلی از نویسندگان و منتقدان از عنوان کتاب شما استفاده میکنند و با تغییر در نام «پروست» این عنوان را برای مطلب خود استفاده میکنند. عنوان «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» به تنهایی به نظر شما چقدر در موفقیت کتاب شما دخیل بوده است؟ چرا همچون عنوانی را برگزیدید؟
عنوان کتاب من کمی هم طعنه آمیز است و کنایهدار. به نظر من میبایست قبول کنیم که به هر حال کتابها قادرند زندگی ما را دگرگون کنند. ادبیات هم قادر است ما را تغییر بدهد. همیشه باعث افتخارم بوده که از عنوان کتابم الهام بگیرند و از آن استفاده کنند.
کتاب شما از فصلهایی تشکیل شده که عنوانهای آن با «چگونه …» آغاز میشوند، شاید این تصور پیش بیاید که میخواهید به دیگران بگوید «چگونه» عمل کنند. آیا کتاب شما واقعا جنبهی آموزشی دارد یا نه تنها یک احساس شخصی بوده؟
بیشتر جنبهی «کمک به خود» و شخصی دارد. من شیفتهی بازی کردن با مفهوم «کمک به خود» هستم؛ یعنی دلم میخواهد از آن بسیار بهره ببرم، چرا که من همیشه مخالف این تفکر غالب آمریکایی هستم که همهی مشکلات را میشود حل کرد، این تفکر آمریکایی را همیشه مسخره کردهام چرا که به نظر من این طور نیست و همهی مشکلات قابل حل نیستند. به نظر من پروست هم یک نوع بدبینی سنتی یهودی-مسیحی دارد، این که آدمی نمیتواند به تنهایی از پس همهی مشکلاتش برآید. خیلیها هم به چنین کتابی با چشم بد نگاه میکنند، کتابی که جنبهی «کمک به خود» دارد و دارد میگوید در زندگی مشکلاتی هست که نمیشود حلشان کرد و خب، زندگی مثل یک ماشین نیست که بتوان آن را تعمیر کرد.
تا جایی که من به یاد میآورم، پروست بیشتر از آن که دربارهی فیلسوفها در کتابش حرف بزند، دربارهی نقاشها و موسیقیدانها حرف زده است. به سختی میتوان نام فیلسوفها را در این شاهکار پیدا کرد، به نظر شما پروست بیشتر از همه تحت تاثیر تفکرات کدام فیلسوف بوده است؟
فکر میکنم که بیشتر از همه آرا و دیدگاههای «هنری برگسون» فیلسوف او را تحت تاثیر قرار داده است. پروست در آن زمان به اندیشههای «برگسون» توجه زیادی داشته است.
کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» از آن دسته شاهکارهایی است که هر چند اسماش زیاد بر سر زبانهاست اما کم خوانده میشود. به نظر شما چرا بعضیها کتاب را شروع میکنند اما در همان جلدهای اول متوقف میشوند؟
تمامی شاهکارهایی که ازشان صحبت به میان میآید، کمتر از آن چیزی که تصورش را میکنیم، خوانده شدهاند. شاید مشکل از شهرت آنها باشد. این کتابها خوانندگان خودشان را دارند اما مشکل اینجاست که تعداد آدمهایی که دلشان میخواهد پروست بخوانند بیشتر از تعداد آدمهایی است که برای خواندنش زمان پیدا میکنند. به هر حال، جای تاسف و نگرانی وجود ندارد، چرا که راههای زیادی برای گذران زندگی وجود دارد، مگر نه؟
به نظر شما پروست خود بیشتر از همه از چه چیزی رنج میبرد و چرا؟
به نظر من، پروست بیشتر از همه از حساسیتی فوقالعاده ظریف رنج میبرد. او زیادی احساس داشت. به هر حال، همین مشکل او یعنی حساس بودن بیش از حد، به ما سود رسانده و «در جستجوی زمان از دست رفته» را نصیب ما کرده است.
در مقدمهی فارسی کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» دیباچهای از «جووانی ماکیا» منتشر شده که اولین عبارت آن این است: «در جستجوی زمان از دست رفته اثر سترگ یک انسان بیمار است.» شما با این عبارت موافقید؟
پروست از نظر جسمانی آدم ضعیفی بود، تنگی نفس داشت و مدام از این بابت شکایت میکرد. از نظر روانشناسی، آدمی عصبی بود. اما با این همه، این بدین معنا نیست که چیزی برای گفتن نداشته باشد. پروست یکی از آن آدمهای نادری بود که میتوانست دردها و رنجهایش را به خاطر موهبت مهمتری مهار کند. درد او را از پا در نیاورد و تنها او را حساستر کرد و همین موضوع است که امروز به ما خوراک میدهد و ما از این اثر سترگ استفاده میکنیم و غنی میشویم.
آقای «دو باتن» خود شما از زندگیتان لذت میبرید؟ اصولا آدم شادی هستید یا نه؟ چه چیزی بیشتر از همه موجب نگرانی و اضطراب شما میشود؟
همیشه نگران نوشتههایم بودهام. این که آیا به اندازه کافی خوب هستند؟ آیا هنوز قادر به نوشتن هستم؟ دیوانه شدهام یا نه؟ اینها همیشه مرا به شک میاندازند و موجب نگرانیام میشوند. گاهی اوقات به این هوش کوچکم نا امید میشوم و نمیتوانم از آن فاصله بگیرم. اما جدای همهی اینها، اخیرا ازدواج کردهام و خانواده تشکیل دادهام و این موضوع حسابی مرا شاد کرده است. دو تا پسربچه دارم و این دو حسابی مرا شاد کردهاند.
کنجکاو هستم که بدانم شمایی که یکی از فصلهای کتابتان «چگونه وقت بگذرانیم» نام دارد، در زندگی چگونه وقت میگذرانید؟
ساعت شش صبح از خواب بیدار میشوم و تا ساعت هشتم و نیم با پسربچههایم بازی میکنم. بعد صبحانه میخورم و دوش میگیرم و سر ساعت نه صبح در دفترکارم هستم. بعد ایمیلهایم را چک میکنم و به کارهای اداریام میرسم و بین ساعت ده صبح تا شش و نیم بعدازظهر نزدیک به هزار کلمه مینویسم. در این بین کمی هم چرت میزنم و الکی وقت میگذارنم و ناهار میخورم. وقتی بر میگردم خانه تا ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه دوباره مشغول سر و کلهزدن با بچهها میشوم و بعد همراه همسرم شام سبکی میخوریم و بعد ممکن است کمی بروم بیرون گردش، اما بیشتر ترجیح میدهم که خانه باشم. من عاشق این زندگی ظاهرا خستهکننده هستم.
نویسندهی مورد علاقهتان کیست؟ امروزه کتابهای کدام نویسندهها را بیشتر میخوانید؟
عاشق کتابهای «میلان کوندار» هستم. همیشه کتابهایش را میخرم و از خواندنش لذت میبرم. از آثار نویسندهی آمریکایی «فیلیپ راث» هم بسیار خوشم میآید.
بیشتر از همه از کدام قسمت «در جستجوی زمان از دست رفته» خوشتان میآید؟
من عاشق توصیفهای پروست از عشقهای نوپا در کنار ساحل دریا هستم. واقعا که توصیفهایی «واقعی» هستند. هر کسی که واقعا عاشق کسی شده باشد به خوبی با احساساتی که مارسل پروست توصیف میکند، ارتباط برقرار خواهد کرد.
از کدام شخصیت « در جستجوی زمان از دست رفته» بیشتر خوشتان میآید؟
من شیفتهی «آلبرتین» قهرمان زن «در جستجو» هستم. او سمبلی از تمنا است. آلبرتین در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده و معجونی از احساس و سردی توصیف شده.
از «آلبرتین» نام بردید، به نظر شما «آلبرتین» چهقدر زندگی راوی «در جستجو» را دگرگون کرده؟
به نظرم، آلبرتین کسی بود که راوی «در جستجوی زمان از دست رفته» را با درد و همچنین موهبت عشق آشنا کرد و زندگی او را به همین خاطر بسیار دگرگون کرد، به همین خاطر است که من هم شیفتهی «آلبرتین» هستم.
اگر قرار باشد دوباره کتابی با این عنوان بنویسید، به جای پروست، کدام نویسنده را انتخاب میکردید؟ نویسندهای که قادر باشد زندگی شما را دگرگون کند.
من هیچگاه دوباره کتابی همچون «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» نخواهم نوشت. اما نویسندههای دیگری هم بودهاند که شیفتهاشان بودهام، مثل مونتنی، استاندال، نیچه و شوپنهاور.
خب، به عنوان آخرین سئوال اگر دعوت بشوید؛ میآیید ایران؟
من واقعا به ایران علاقهمندم و عاشق این هستم که از ایران دیدن کنم. تصورات زیادی از ایران در ذهن من وجود دارد و بیشتر اینها بخاطر فیلمها و کتابهایی است که دیدهام یا خواندهام. اما به هر حال مکانها آن طور که تصورشان میکنیم نیستند و به همین خاطر دوست دارم که بیایم و از نزدیک خودم ایران را مشاهده کنم. به امید آن روز.
اتاق کار «آلن دو باتن»: