بیست تابلو
«مفید آقا» برشی از زندگی یک خانواده است. «حشمت» طنابفروش ته بازار پشمفروشان که پس از مرگ همسر با تنها پسرش «مجید» زندگی میکند، بعد چند وقت که برای جنس آوردن عازم ترکیه میشود، از یک زن ایرانی ساکن غربت به نام «دنیز» خوشش میآید و باوجود مخالفتهای «مجید» با او ازدواج میکند و حاصل ازدواجشان میشود پسری به نام «حامد». پس از مدتی «حشمت» میمیرد، «مجید» عاشق و «حامد» نیست میشود.
«مفید آقا» برخلاف داستان بهظاهر سادهاش، رمان پیچیدهای است، چرا که نویسنده مدام تلاش میکند تا خواننده را از اصل ماجرا دور کند و او را به بازی بگیرد، در حالی که در همان حال، به زیرکی کدهای اصلی داستان را به او ارائه میکند. به همین خاطر خواننده تبدیل به شخصی میشود که عینک بر چشم دارد و با این حال، مدام دنبال عینکش میگردد. «مرتضی کربلاییلو» برای رسیدن به این هدف تکنیکهای مختلفی را به کار برده است. «کربلاییلو» خود یکبار در مصاحبهای با «جن و پری» دربارهی مجموعه داستان «زنی با چکمه ساق بلند سبز» میگوید: «اگر آدمی باهوش نیست سراغ داستانهای کوتاه من نیاید.» گویا این عبارت دربارهی رمان اخیر او نیز صدق میکند.
اول از همه، داستان از بیست اپیزود مختلف تشکیل شده که به شکل دایره، خواننده را از نقطهی آغازینی از داستان با خود همراه میکند و او را در نهایت به همان نقطه باز میگرداند. در این بین، داستان بهظاهر توسط سه راوی «مجید»، «حامد» و «دانای کل» روایت میشود، در حالی که راوی هر اپیزود از این رمان با دیگری فرق میکند. بعبارتی «مفید آقا» نمایشگاهیاست از بیست تابلو مجزا که هر کدام از آنها را یک نقاش کشیده است، شاید هم بعضی از آنها، مثلا دو یا سهتای آنها کار یک نفر باشد، اما با این همه، هیچ تابلویی شبیه به دیگری نیست.
دوم آن که نویسنده با بکارگیری تکنیکهای روایتی همچون آوردن مونولوگهای زیاد در داستان – که آدم را یاد «گور به گور» فاکنر میاندازد – یا حتی مثلا بخشهای مربوط به آوردن متن نامههای شخصیتهای فرعی داستان – که آدم را یاد جی.دی. سلینجر میاندازد – دقیقا همان هدف منحرف کردن خواننده از اصل ماجرا و در همان حال «کد دادن» را محقق میکند. نویسنده حتی نام رمان خود را نیز به همین منظور انتخاب کرده، تا هم بتواند به طریقی خواننده را از اصل ماجرا که هیچ ربطی به «مفید آقا» ندارد، دور کند و هم به طریقی اصل ماجرا را روشن نماید.
اما این «اصل ماجرا»ی «مفید آقا» چیست؟ «اصل ماجرا»ی «مفید آقا» شاید تنها در عبارتهای کوتاه یا کلماتی از این رمان بیان شده باشد. نظیر «دامن لباس» حامد، «اولین بار بود توی بغلش مینشستم»، «جهنم»، «حالا دیگر ناهار را من میپختم. لعنت به من.»، «مرد گنده هر وقت از دستم عاصی میشد هوایی میشد. باید میشدم ننه و برایش میمردم تا سر حال میآمد.»، «تصدقت شوم»، «خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست»، «سه نظام»، «محفظههای شیشهای»، «تشمیت».
«اصل ماجرا» چیزهاییاست که در رمان بیان نشده و به واسطهای کدهایی که هر از چند گاه بیان شده میبایست آنها را گمان کرد. گمانی شبیه به این که «مجید» سالها برای پدر ادای «ننه»اش را در میآورده و غذا میپخته و معلوم نیست پدر چه بلاهایی که سرش نیاورده است، معلوم که نیست، شاید هم نیاورده واقعا. یا اینکه «مجید» چون به خاطر اعتقادات مذهبیاش مدام به زنبابایش گیر میدهد، بعد چند سال تاوان اعمالش را دیده و در دام عشق دختری اسیر شده که مانند «دنیز»، زن راحتیاست. یا «حامد» که ممکن است به همان سرنوشت «مجید» مبتلا شده باشد یا نشده باشد، یا رفتارهای زنانهی «حامد» و علاقهاش به «مفید آقا». اینکه در اپیزود اول داستان همهاش تصور میکنیم که حامد دختر است در حالیکه در اپیزود دوم مشخص میشود که پسر است. یا «حشمت» که به «مفید آقا» علاقه داشته و بعد خودکشی میکند و تمام «اصل»هایی که در رمان از آنها حرفی زده نمیشود و هر خواننده بنا به کدهای داده شده به تفسیر خودش رجوع میکند. تمام اینها کدهاییاست که «اصل ماجرا» را برای ما به نحوی روشن میکند. «اصل ماجرا» شاید همین «تفسیر»های گوناگون از «اصل ماجرا» باشد؛ همانطور که هر بینندهای از هر تابلویی به گونهای برداشت میکند.
«مفید آقا» نوشتهی «مرتضی کربلاییلو»، نشر افراز، ۱۳۸۶، ۱۸۳ صفحه، ۲۸۰۰ تومان