مرگ در ادبیات
«زندگی اجرای متوسطی است از یک نمایش دستسوم و آبکی.» این عبارت وقتی از زبان «ترومن کاپوتی» نویسندهی سرشناس آمریکایی بیرون آمد که اتفاقا داستانهای درخشانی دربارهی همین نمایش دستسوم در دنیا منتشر شده بود. داستانهایی دربارهی لحظات ناب، روزهای شاد و غمگین، سالهای تلخ و شیرین و خلاصه داستانهایی از چگونه سپری کردن دقیقه به دقیقهی این اجرای متوسط. در کنار زندگی، مرگ هم یکی از رایجترین موضوعات داستانهای ادبیات دنیا بوده، اما این روزها نهتنها در ایران، بلکه در جهان نیز مرگ در ادبیات بیش از گذشته مورد توجه نویسندگان و شاعران قرار گرفته است. امروزه کتابخانههایمان پر شده از بیشمار داستانهای خوب و گاه شاهکاری که دربارهی همین موضوع غمانگیز، ناراحتکننده و بیمارگونهی مرگ نوشته شده است. در این بین، داستانهای خوب مجموعهی «مرگبازی» پدرام رضاییزاده مرا یاد داستانها و شعرهایی انداخت که خواندهام و موضوعاشان مرگ بوده یا صحنههای درخشانی از مرگ یا دربارهی مرگ را به تصویر کشیدهاند.
مرگ مادر بزرگ راوی رمان «در جستوجوی زمان از دسترفته» مارسل پروست، شاید نخستین صحنهی داستانی درخشانی باشد که دربارهی مرگ به یاد میآورم. مرگ مادر بزرگ تاثیر زیادی بر زندگی مارسل، راوی داستان دارد و به همین خاطر حتی تا پایانیترین صفحات این رمان هفتجلدی [یا هشت جلدی] از آن حرف زده میشود. سوگواریها و یادآوریهای راوی از این ماجرا که همگی بر اثر فقدان مادربزرگ رخ داده، جایگاه ویژهای در رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» دارد و نوع روایت و یادآوری راوی از این اتفاق بسیار بهیادماندیاست. مارسل پروست خود درباره مرگ میگوید: «میگوییم نمیتوان ساعت مرگ را پیشبینی کرد اما وقتی این حرف را میزنیم تصور میکنیم که این ساعت مربوط به آیندهی دور و ناروشنی خواهد بود. هیچگاه فکر نمیکنیم که این روزی که شروع شده، عصرش با مرگ تمام شود، این عصری که به نظرمان خیلی معمولی میآید ولی درعین حال ساعات آینده را در بر دارد.»
مرگ «مادام بوواری» در شاهکار گوستاو فلوبر نیز از نابترین صحنههای مرگ در ادبیات است. جایی که «اما» لباس عروسی به تن کرده و روی تخت دراز کشیده است. فلوبر درباره تاثیر مرگ عزیزانش میگوید: «وقتی کسی را که دوست دارید میمیرد، در اصل قسمتی از شما مرده است.» صفحات پایانی رمان «سرخ و سیاه» نوشتهی «استاندال» نیز با مرگ قهرمان رمان یعنی «ژولین سورل» به پایان میرسد و از طولانیترین و باوسواسترین صحنههای شاهکار استاندال است. استاندال دربارهی ارتباط بین عشق و مرگ میگوید: «عشق واقعی دغدغه مرگ را زیاد، آسان و بدون ترس میکند. عشق واقعی کمکم به مقیاس آدمی بدل میشود و بهایی است که باید برای خیلی چیزها پرداخت.»
در رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی نیز با وجودی که قتل رخ میدهد اما تا پایان رمان، مرگ مقتول در ذهن «راسکلنیکف» باقی میماند و تا حدی قسمت عمدهای از رمان درباره مرگ است. خودکشی «آنا کارنینا» در شاهکار «لئو تالستوی» بر زیر چرخهای قطار در بخشهای پایانی رمان نیز به شدت دربارهی مرگ است. داستانهای «دماغ» و «شنل» نوشتهی «نیکلای گوگول» نیز به موضوع مرگ پرداختهاند. در آمریکای لاتین تعدادی از رمانهای «ماریو بارگاس یوسا» دربارهی مرگ است. «مرگ در آند»، قسمتهایی از «سوربز» صحنههای درخشانی از مرگ به تصویر کشیدهاند. مرگ «تروخیو» دیکتاتور دومنیکو در رمان «سور بز» یوسا یکی از بهترین صحنههای مرگ رمانهای سیاسی دنیا است. در رمانهای «گابریل گارسیا مارکز» کلمبیایی نیز چه در «صد سال تنهایی» و چه در «از عشق و دیگر اهریمنان» مرگ حضور پررنگی دارد.
«ژوزه ساراماگو» نویسنده کهنهسال پرتغالی که خود چندی پیش از مرگ رهایی یافت، رمانی درباره مرگ دارد. «هجوم دوباره مرگ» یکی از معدود رمانهای ساراماگو است که مرگ محوریت اصلی در آن دارد. «ساراماگو» به تازگی در بیمارستان بستری بوده و به گفتهی پزشکان شانس زیادی برای زنده ماندن نداشته است اما با این وجود، نویسنده شاهکار «کوری» به راحتی درباره مرگ خودش حرف میزند و دربارهی آن شوخی میکند و میگوید: «بیمارستانی که در آن بستری بودم، تمایلی به بستری کردن من نداشت، چون میدانست که در چه وضعیت بدی قرار دارم و دلش نمیخواست که ژوزه ساراماگو در بیمارستان آنها بمیرد.» ساراماگو اما درباره زنده ماندنش میگوید: «نمیگویم که معجزه شد اما واقعا شانس بسیار کمی برای زنده ماندن داشتم.»
در آمریکا لااقل امروزه مرگ موضوع مهمی برای نویسندگان است. «فیلیپ راث» نویسنده قدر آمریکایی تقریبا در همه رمانهایی که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ منتشر کرده، از مرگ حرف زده است. رمانهای «حیوان مرده»، «همه»، «خروج روح» و «خشم» چهار رمان تازه راث هستند که به مرگ پرداختهاند. «کورت ونهگوت» هم در رمان بینظیر «سلاخخانهی شمارهی پنج» دربارهی مرگ زیاد حرف زده است. «پل آستر» نیز خصوصا در «اختراع انزوا» دربارهی مرگ پدرش و تا حدودی در «هیولا» دغدغهی مرگ دارد. از قدیمیهای آمریکا نیز، «گور به گور» ویلیام فاکنر دربارهی مرگ است. تعدادی از بهترین داستان کوتاههای «ادگار الن پو» اصلا دربارهی مرگ نوشته شده است. «مرگ ژان» نوشتهی مارک تواین نیز از مهمترین داستانهای مرگ به حساب میآید.
و البته شاید بیشتر از همه، مرگ در شعر حضور داشته باشد. نمیتوان قسمتهایی از شعر «بعد از تو» فروغ را به یاد نیاورد که میگوید: « بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم / و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید.» یا آن شعر نسبتا خوب سهراب که همه آن را از بر هستند. «امیلی دیکنسون» شاعر بزرگ آمریکایی نیز تعداد زیادی شعر دربارهی مرگ دارد. وی در یکی از معروفترین آنها سروده: «بهشت چیست؟ / چه کسی آنجا زندگی میکند؟ / آیا آنها هم کشاورزند؟ آیا آنها هم بیل میزنند؟ آیا اصلا میدانند «آمهرست» کجاست؟ [مرگ!] من هم به سویت میآیم!» از مجموعه اشعار جدید هم کتاب «من گرگ خیالبافی هستم» الیاس علوی شاعر افغان، شعرهای نابی درباره مرگ دارد. از ادبیات ایران نیز نمیتوان لااقل از «بوف کور» صادق هدایت و البته «ملکوت» بهرام صادقی حرفی به میان نیاورد.
منبع: سعید کمالیدهقان، «جنوپری»، آذر و دی ۱۳۸۷ | مرتبط: بهترین داستانهای ارواح جهان
بخوانید: مجموعه داستان «مرگ بازی»، نوشتهی «پدرام رضاییزاده»، نشر چشمه، تابستان ۱۳۸۷، ۱۴۰۰ تومان.