ماریو بارگاس یوسا نویسندهی هفتاد و چهار سالهی پرویی دیروز جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد و نخستین فردی شد که در سه دهه باشکوهترین عنوان ادبی دنیا را به آمریکای لاتین میبرد. پیش از این گابریل گارسیا مارکز نویسندهی پرآوازهی رمان «صد سال تنهایی» در سال ۱۹۸۲ نوبل ادبیات را به کلمبیا برده بود. یوسا همچنین نخستین فردیاست که پس از بیست سال این جایزه را نصیب یک نویسندهی اسپانیاییزبان میکند.
بارگاس یوسا دیروز در حالی خبر اهدای این جایزه ده میلیون کرونی را شنید که خودش را برای رفتن به دانشگاه پرینستون آمریکا آماده میکرد. وی در نخستین واکنشش به خبرنگاران گفت: «ساعت پنج و نیم صبح رئیس آکادمی نوبل از استکهلم با من تماس گرفت و اعلام کرد که نوبل را بردهام و گفت که این خبر چهارده دقیقهی بعد علنی میشود. پیش از هر چیزی با خودم گفتم که نکند همهی ماجرا فقط یک شوخی باشد؟» وی گفت که از شنیدن این خبر شگفتزده شده و افزود: «برای شروع یک صبح تازه در نیویورک، از این خبر خوشتر وجود نداد. قرار بود که چندی از جاروجنجالهای مادرید و لیما فاصله بگیرم و چند صباحی را اینجا در آرامش باشم، غافل از چنین خبری.»
آکادمی سوئدی نوبل صبح دیروز در حین اعلام این خبر یوسا را بهخاطر «بهتصویر کشیدن ساختار قدرت» و «تصاویر بلامنازه مقاومتها و شکستها و دگرگونیهای فردی» ستود و وی را «داستانسرایی سرآمد» توصیف کرد. یوسا که علاوه بر رماننویسی، روزنامهنگاری و مقالهنویسی را در کارنامهی ادبی خود دارد، تا به حال بیش از سی اثر ادبی خلق کرده و آثارش به سی و دو زبان دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است.
یوسا پیش از این جوایز معتبر دیگری همچون «پرینس استریاس» اسپانیا را نیز از آن خود کرد است، وی همچنین به خبرنگاران گفت که تصور نمیکند نوبل زندگی ادبی او را تغییر بدهد. وی گفت: «سالها بود که حتی نامم را در میان نامزدهای احتمالی نوبل نمیشنیدم و بههمین خاطر اصلا انتظار چنین جایزهای را نداشتم.» این نویسندهی پرویی سالها پیش در اظهار نظری گفته بود که آکادمی نوبل هیچگاه به نویسندهای با عقاید لیبرال ابراز علاقه نمیکند.
نام یوسا سالها بهعنوان برندهی احتمالی نوبل بر سر زبانها بوده اما تعدادی از منتقدان ادبی بر این اعتقادند که این جایزه سالها پیش باید به وی اهدا میشده است. «رابرت مککرام» منتقد ادبی گاردین در یادداشتی بهمناسبت اهدای این جایزه به یوسا مینویسد:«جایزهای که با تاخیر زیادی دارد به یوسا داده شد.» تونی موریسون نویسندهی نامدار آمریکایی برندهی نوبل ادبیات از نخستین افرادی بود که به یوسا تبریک گفت.
ماریو بارگاس یوسا ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در شهر «ارکویپا» پرو بهدنیا آمد. وی نویسندگی را از سنین جوانی شروع کرد و ابتدا برای روزنامهی «لا کرونیکا» گزارشهای جنایی مینوشت. از همان جوانی وارد دنیای سیاست شد و عقاید چپ پیدا کرد. بههمراه دوست آن دوران خود گابریل گارسیا مارکز از هواداران فیدل کاسترو شد اما چندی پس از بهقدرت رسیدن کاسترو در کوبا و آشکار شدن فساد قدرت در دستگاه حکومتیاش از حلقهی طرفداران وی فاصله گرفت و کمکم تمایلات سیاسی چپ خود را کنار گذاشت و عقاید راست سیاسی پیدا کرد و در نهایت لیبرال شد.
فعالیت سیاسی یوسا تا حدی بود که زمانی بر نویسندگی وی نیز سایه انداخت و او را از دنیای ادبیات برای مدتی کوتاه دور کرد. وی خود را در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۰ پرو کاندید کرد و مقابل «آلبرتو فوجیموری» که این روزها بهخاطر فساد مالی و قدرت در زندان است، شکست خورد. وی چندی بعد با گسترش خفقان در پرو به اسپانیا مهاجرت کرد و پس از آن شهروند اسپانیا شد و از آن پس اوقات خود را بین مادرید، پاریس، لندن و گاهی پایتخت پرو لیما میگذراند.
وی نخستین رمانش را بهنام «سالهای سگی» در سال ۱۹۶۳ منتشر کرد، رمانی که از بدو انتشارش دردسرساز شد. «سالهای سگی» که دربارهی رژیم نظامی آن روزهای پرو است و داستان سرپوش گذاشتن جنایتهای نظامیان این کشور را روایت میکند، جاروجنجال زیادی را بههمراه آورد، تا حدی که رژیم وقت پرو هزار نسخه از کتاب یوسا را آتش شد. شش سال پس از «سالهای سگی» رمانی نوشت به نام «گفتوگو در کاتدرال» که این روزها از آن به همراه چندی دیگر از آثار وی همچون «جنگ آخر زمان» و «سور بز» بهعنوان شاهکارهای کارنامهی ادبی یوسا نام برده میشود.
بارگاس یوسا بههمراه گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس در دههی شصت جریان تازهای را در ادبیات آمریکای لاتین بوجود آورد که از لحاظ فرم و تکنیک داستانسرایی تفاوت عمدهی با نسل پیشین نویسندگان این منطقه همچون «خوان رولفو» و «میگل آنخل آستوریاس» داشت. به اعتقاد یوسا همین تفاوت باعث شد که سالها بعد ادبیات آمریکای لاتین رنگ و بوی جهانی بهخود گرفت و خوانندگان بیشتری را در جهان به ادبیات آمریکای لاتین علاقهمند کرد.
از همان ابتدا، ساختارهای قدرت، دیکتاتوریها و حکومتهای نظامی موضوعاتی بود که مورد توجه یوسا قرار گرفت اما وی دامنهی داستاننویسی خود را به پرو محدود نکرد و پا فراتر از میهن خود گذاشت. «جنگ آخر زمان» و «سور بز» که هر دو بههمت عبدالله کوثری به فارسی ترجمه شده است، به ترتیب در کشورهای برزیل و جمهوری دومنیکن میگذرد. یوسا خود در این باره معتقد است که وطن خود را محدود به پرو نمیداند و به همان میزان به آمریکای لاتین هم وابستگی دارد. وی در سال ۱۳۸۶ در گفتوگو با هفتهینامهی «شهروند امروز» چاپ تهران گفت: «مرزهای جغرافیایی آمریکای لاتین مصنوعی هستند و در واقع مشکلات، سنتها، افسانهها، زبان و فرهنگ این ملتها با یکدیگر یکپارچه است و نمیتوان آنها را به واسطهی مرزهای حکومتی و سیاسی محدود کرد. مخصوصا وقتی دربارهی ادبیات صحبت میکنیم، اصلا نمیتوان از آمریکای لاتین با الفاظ ناسیونالیستی حرف زد. آمریکای لاتین واحد یکپارچهای است و با وجود تمام تقسیمهای مصنوعی، فرهنگ آن یکپارچه بوده است. مرزهای مصنوعی کشورها کلی مشکل برای آمریکای لاتین ایجاد کردهاند.»
سیاست از پررنگترین موضوعات رمانهای یوسا است. یوسا در کنفرانسی مطبوعاتی عصر روز گذشته در نیویورک در همین باره به خبرنگاران گفت:«در آمریکای لاتین سیاست اجتنابناپذیر است، به همینخاطر نویسندهای هم که در این محیط زندگی کرده، خیلی سخت میتواند سیاست را کنار بگذارد.» یوسا معتقد است که وقتی سیاست در زندگی روزمرهی آدمها حضور داشته باشد، آنوقت نمیتوان به راحتی از آن اجتباب کرد. او میگوید: «اگر هم بخواهید از سیاست اجتناب کنید، خودش بیست و چهار ساعته جلوی شما سبز میشود.» وی در کنفرانس مطبوعاتی روز گذشته گفت:«در آمریکای لاتین ما هنوز درگیر حقوق ابتداییمان هستیم، مثل آزادیهای فردی و سیاسی.»
یوسا که از او بهعنوان یکی از سیاسیترین نویسندگان دنیا نامبرده میشود، معتقد است که ادبیات بر سیاست ارجحیت دارد. «من اول از همه یک نویسنده هستم و میخواهم که اگر روزی کسی خواست از من یاد کند، بهعنوان یک نویسنده از من یاد بشود و بعد از آن به این خاطر که من یک شهروند هم محسوب میشوم، سیاسی هم هستم. وظیفهی هر شهروندیست که سیاسی باید.» یوسا با این همه از این که زمانی وارد دنیای سیاست شده، افسوس نمیخورد، میگوید: «چیز خیلی مهمی که آن سالها یاد گرفتم این بود که فهمیدم من سیاستمدار نیستم، یاد گرفتم که من یک نویسندهام. فهمیدم که بعنوان یک نویسنده و روشنفکر تنها میبایست در بحثهای مردمی مشارکت کنم و نه در سطوح پیشرفتهی سیاسی. اما نه، اصلا پشیمان نیستم. واقعا تجربهی آموزندهای بود و از طرفی هم برای یک نویسنده تجربهی بد معنا ندارد، برای یک نویسنده همهچیز، همه چیز مفید و آموزنده است.»
با این همه یوسا میگوید که هیچگاه دیگر جدی جدی وارد سیاست نمیشود. دربارهی حمایت اولیهش از فیدل کاسترو هم معتقد است که آن را از روی جوانی و خامی انجام داده اما هنگامی که به ذات واقعی او پیبرده از فاصله گرفته است. در این باره میگوید: «ابتدا حامی انقلاب کوبا بودم. ابتدا تصور میکردم که انقلای کوبا موجب شکوفایی کشور خواهد شد و آزادی و پلورالیسم را به ارمغان میآورد. فیدل کاسترو در ابتدای امر رهبر چنین انقلابی به نظر میرسید اما ما اشتباه فکر میکردیم و ساده بودیم. در نهایت او به سرعت به دیکتاتوری تمام و عیاری تبدیل شد. فیدل کاسترو» به خوبی فهمیده بود که بهترین راه برای حفظ قدرت جاودانهاش، دیکتاتوری است. من وقتی از این ماجرا خبردار شدم، خودم را کنار کشیدم و از آن به بعد بود که شروع به انتقاد کردن به او کردم. این جریان برای من تجربهی خیلی خوبی شد، چون فهمیدم که باید ارزشهایم را دوباره مورد بررسی قرار بدهم، از آن به بعد بود که به اهمیت آزادی، عدالت، پلورالیسم و دموکراسی پی بردم. بعد این جریان موضع سیاسیام مشخصتر و پایدارتر شد و با هرگونه دیکتاتوری مخالف شدم. ضد «فیدل کاستر» شدم و دقیقا همین کار را هم در قبال دیگر دیکتاتورها مثل «پینوشه» کردم و هیچ استثنایی هم قائل نشدم»
سابقهی سیاسی یوسا باعث شده تا «دیکتاتوری» از مهمترین مضامین رمانهایش باشد. از «گفتوگو در کاتدرال» گفته تا «سوربز» دیکتاتورها و جوامع دیکتاتور زده در داستانهای یوسا حضور دارند. از جالبترین نکاتی که یوسا دربارهی «دیکتاتورها» گفته نقش مردم عادی در بهقدرت رسیدن دیکتاتورهاست، تا جایی که یوسا مردم عادیای که دیکتاتور را در به قدرت رسیدن یاری میدهند را «دیکتاتورهای کوچک» مینامد. وی در اینباره به آبزور میگوید:« دیکتاتورها به کمک مردمان بسیاری و گاه حتی به کمک قربانیان خود به قدرت میرسند. تجربهی سه سالهام در سیاست به من آموخت که چگونه اشتهای سیاسی میتواند ذهن بشر را به نابودی بکشد و ارزشها و اصول او را نابود کند و آدمها را به هیولاهای کوچک تبدیل کند.» وی معتقد است که بیشتر از آن که «دیکتاتور بزرگ» فاجعهبار باشد، «دیکتاتورهای کوچک» یا بهعبارتی مردم عادی هستند که فاجعهبارند.
از خبرسازترین ماجراهای زندگی یوسا دوستیاش با گارسیا مارکز است. این دو که تا پیش از فاصله گرفتن یوسا از کاسترو با وی دوست بودند، مدتهاست ارتباط نزدیکی ندارند. ماجرای دعوایی شخصی بین یوسا و مارکز و مشتزدن وی به صورت مارکز هم با سکوت هر دوی این نویسندگان آمریکای جنوبی دربارهی این ماجرا به یکی از جذابترین معماهای ادبی تبدیل شده است. با این همه در سال ۲۰۰۷ یوسا برای نخستین بار پس از سالیان سال پذیرفت که مقدمهاش دربارهی «صد سال تنهایی» بار دیگر همراه این رمان معروف منتشر شود. روز گذشته پس از اعلام خبر اهدای نوبل به یوسا شخصی به نام گابریل گارسیا مارکز – که هویتش هنوز مورد تایید نیست – در تویتر پیغام کوتاهی گذاشت: «حالا یک – یک شدیم.»
بخوانید: گفتوگوی اختصاصی با ماریو بارگاس یوسا | صفحهی ویژهی بارگاس یوسا در «سیب گاززده»