چشمهای ایرانی مارسل پروست
از میان تمام کتابهایی که دربارهی زندگی مارسل پروست نوشته شده، به گمانم روایت «ادموند وایت» نویسندهی آمریکایی از پیچ و خمهای دنیای واقعی پروست و خصوصا گرایشاتش به جنس موافق، صادقانهتر، جذابتر و معتبرتر است. ادموند وایت به این سبب که خود نویسندهای است با گرایشهای مشابه خالق «در جستجوی زمان از دست رفته»، در کتابش که «مارسل پروست» نام دارد و انتشارات معروف «پنگوئن» آن را چاپ کرده، توانسته با موشکافی بهتری دربارهی همجنسگرایی پروست صحبت کند.
مارسل پروست به روایت ادموند وایت، کتابیاست خواندنی، جامع و کوتاه؛ تنها با این تفاوت که نویسندهی آن برای نخستین بار تصویری صادقانه از زندگی جنسی پروست ارائه کرده و در حد توان توضیح داده است که چرا پروست با وجود آشنایی با ظریفترین احساسات بشری، در زندگی شخصی و همچنین ادبیاش تصمیم گرفت دربارهی همجنسگرا بودن خودش و همچنین همجنسگرا بودن راوی داستانش پنهانکاری کند و صادق نباشد.
در واقع، پروست این نویسندهی حساس فرانسوی که به قول ادموند وایت، چشمانی داشت ایرانی، هیچگاه حاضر نشد در ملا عام اعتراف کند که همجنسگراست. وقتی در روزنامه مطلبی منتشر میشد که پروست را همجنسگرا معرفی میکرد، برمیآشفت و حتی تا اینجا پیش رفت که یکی از افرادی که او را همجنسگرا خوانده بود، به دوئل دعوت کرد. در حقیقت اما پروست همجنسگرا بود. اولین تمایلاتش وقتی نمایان شد که هفده سال داشت و در دبیرستان «کوندورسه» درس میخواند، جایی که «ژاک بیزه» و «دانیل هالوی» همکلاسیهایش بودند. بیزه و هالوی هر دو از آشنایان نزدیک «ژرژ بیزه» بودند، موسیقیدان معروفی که اپرای «کارمن» را نوشت.
پروست در هفدهسالگی عاشق بیزه شد. هالوی بعدها به یاد میآورد: «پروست رفتارهایی داشت که برای ما ناخوشایند بود. مثل مهربانی و توجهی لطیفش که یک نوع ادا و اطوار بود و ما هم گاهی این موضوع را به رویاش میآوردیم.» پروست البته به عشقی افلاطونی بسنده نکرد اما با جواب رد بیزه روبرو شد. پروست در نامهای به بیزه مینویسد: «شاید حق با تو باشد. هر چند که تا وقتی دیر نشده و تا جایی که نتوان دیگر از این گلهای لذیذ بهرهمند شد، باید آنها را چید. چرا که دیر شود، به میوهای ممنوعه تبدیل خواهد شد.» پروست در آن روزها بر این باور بود که رابطهی جنسی بین دو پسر پاک است و وقتی نامیمون میشود که بین دو مرد جا افتاده رخ بدهد. البته این باوری نبود که بعدها به آن پایبند بماند.
او بعدها در نامهای خطاب به هالوی دربارهی علاقهی بیحدش به بیزه نوشت: «و البته، مردهای جوانی هستند که عاشق یکدیگرند و تحمل جدایی از هم را ندارند و معشوقشان را روی زانوانشان مینشانند و عاشق بدن آنها هم هستند و آنها را عزیزم خطاب میکنند و برای هم نامههای عاشقانه مینویسند… خلاصهی کلام اینکه آنها عاشق و معشوقاند.»
مثل این روزهای ایران که خیلیها بهجای همجنسگرایی به اشتباه میگویند بچهبازی یا لواط، آن روزها هم پروست تلاش میکرد به دوستانش بفهماند که بچهبازی همان همنجسگرایی نیست و برای آن واژهی مناسبی نمییافت و به همین خاطر مجبور بود به دوستانش بگوید که «پدراست» نیست، واژهای که بار منفی داشت و آن روزها در فرانسه به جای «هموسکسوالیته» بهکار میرفت و پروست از آن اجتباب میکرد. در نهایت اما، رابطهای بین این دو شکل نگرفت و سرنوشت آنطور رقم خورد که بیزه در آینده گرفتار مواد مخدر شد و ده روز پیش از مرگ پروست، از دنیا رفت. پروست همچنین به هالوی مینویسد: «با من مثل بچهبازها رفتار نکن، که این رفتار مرا میآزارد.»
پروست اما از جهتی خوششانس بود و دور و اطرافش بحث همجنسگرایی رونق داشت. با نویسندههای همجنسگرای زیادی مراوده داشت، همچون «لوسین دوده» و «روبر دو فلر» که دوستان صمیمیاش شدند و یا «آندره ژید» که بعدها حاضر نشد کتاب پروست را چاپ کند. ادموند وایت در کتابش مینویسد که اگر مادر پروست شکی داشت که پسرش همجنسگراست، آن شک پس از عکسی که پروست با لوسین دوده و روبرو دو فلر انداخت، برطرف شد. در این عکس، پروست با چهرهی براق بر روی صندلی نشسته و لوسین و روبر ایستادهاند پشت او در حالی که لوسین دستش را روی شانهی پروست قرار داده است.
در سال ۱۸۹۴ و در بیست و سه سالگی پروست عاشق «رینالدو هان» شد، موسیقیدانی که مارسل جوان را عاشق خود کرد. پروست به مدت دو سال با هان بیمحابا عشق ورزید و به قول ادموند وایت، آن قدر در علاقهاش به هان بیپروا شد که دیگران را به تعجب واداشت. با علاقه به هان، پروست به دنیای موسیقی هم علاقهمند شد و پروست ارجاعات «در جستجو» به موسیقی و نوازندههای مختلف را مدیون هان است. رابطهی پروست با هان، ناخودآگاه آدم را یاد رابطهی «بارون دو شارلوس» و «مورل» ویولوننواز میاندازد.
در این روزها پروست و هان همچون زوجی با یکدیگر در جامعه ظاهر میشدند و دوستان آنها آن دو را همچون زوجی به محافل خود دعوت میکردند. در همان سالها در حالی که «اسکار وایلد» در انگلستان به خاطر همجنسگرایی محکوم شده بود، پروست در فرانسه به دعوت «روبر دو مونتسکیو» به همراه دلدادهاش هان به مهمانی میرفت. علاقهی پروست و هان آنقدر پیش رفت که بعدها هان بهخاطر علاقهی پروست به «جان راسکین» قطعهای نوشت در رثای مرگ راسکین. ادموند وایت در کتابش مینویسد که رابطهی پروست و هان به یکی از تنها رابطههای دوطرفه و معنادار زندگی پروست تبدیل شد و با وجودی که رابطهی عاشقانهی آنها دو سال بیشتر نیانجامید، اما آنها برای سالیان سال با هم دوست ماندند.
مارسل پروست در سال ۱۸۹۶ هان را به خاطر لوسین دوده ترک کرد. لوسین معشوق تازهی پروست شد و این رابطه هم دو سال به طول انجامید. لوسین از پروست هفت سال جوانتر بود اما به همان چیزی علاقه داشت که پروست: ادبیات. پروست پس از لوسین دوده روابط دیگری هم داشت اما ماندگارترین آنها رابطهاش با رانندهی شخصیاش «آلفرد آگوستینلی» بود.
این دو همدیگر را نخستین بار در سال ۱۹۰۷ دیدند اما رابطهی آنها شش سال بعد در سال ۱۹۱۳ شروع شد، وقتی که پروست آلفرد را بهعنوان منشی شخصیاش استخدام کرد. در این سالها پروست که بیشتر به نوشتن «در جستجو» مشغول بود، خدمتکاری داشت به نام «آلباره» [که آدم را یاد «فرانسواز» میاندازد] اما با این وجود «آلفرد» را هم استخدام کرد. آلفرد در آن سالها با زنی به نام «آنا» زندگی میکرد و ادعا میکرد که شوهر آنا است اما سالها بعد مشخص شد که آلفرد و آنا هیچ وقت ازدواج نکرده بودند، هر چند که با یکدیگر زندگی میکردند. بهواسطهی رابطهی با آلفرد، پروست بارها به خارج از شهر و به دنبال طبیعت رفت. برههای که آدمی را یاد رابطهی راوی «درجستجو» و «آلبرتین» میاندازد.
رابطهی با آلفرد برای پروست عذابآور شد. آلفرد پروست را منبعی از پول میدید که توانست او را به مال و اموال برسد و بعدها کلاس پرواز هم برود. روزی آلفرد از زندگی پروست غیبش زد و این برای پروست مایهی آشوب و تشویش درونی شد. پروست به راههای مختلفی دست زد تا آلفرد را پیدا کند و او را دوباره بازگرداند به پاریس اما ناموفق بود. سالها بعد آلفرد دوباره سر و کلهاش پیدا شد.
ادموند وایت در کتابش مینویسد: «پروست همانقدر که در عشق ورزیدن به مردان جوان دیگر اصرار میورزید، همانقدر هم تلاش میکرد که از عنوان همجنسگرا اجتناب کند. سالها بعد به آندره ژید میگوید که آدمی میتواند به اطناب دربارهی همنجسگرایی بنویسد البته تا جایی که آن را به خودش منتسب نکند.» ادموند وایت البته این را هم اضافه میکند که این توصیهی پروست کمی عجیب وغریب بود چرا که همهی دوستان و آشنایان نزدیک پروست میدانستند که آقای نویسنده همجنسگراست.
بخوانید: صفحهی ویژهی «مارسل پروست» در سیب گاززده |کتاب «مارسل پروست» نوشتهی ادموند وایت