رومن رولان شهروند جهان بود. وطن او به راستی قلب تمام کسانی ست که او را دوست می دارند.تمام کسانی که ایمان دائمی و زوال ناپذیرشان عشق بوده و دهانشان با طعم زهرآگین میوه درخت جهان-دوستی-آشناست.تمام کسانی که برای دوست داشتن لحظه ای به خود مجال سستی و اهمال راه نداده اند و تمام هستی اشان جز به سبب آنچه که دوست می دارند نیست و تنها و تنها حقیقت راستینشان:زندگی.
رومن رولان دائره المعارف احساسات بود.گنجینه ای از هارمونی احساسات متفاوت و گاه متضاد.او احساسات خود را از روی زندگی اندازه نمی گرفت.بی گذرنامه دوست می داشت.قلب مهربانش برای دردها و مصائب جهانیان می تپید.هستی اش سراسر پیکار با سرنوشت تلخ جدایی و تنهایی و زوال و گسیختگی بود و حلقه ی گمشده اش :صلح. صلح واقعی را در آغوش بی تشویش آرامش می جست چرا که صلح نبودن جنگ نیست.نجابتش بری بودن از هم آغوشی نامشروع همگان در بستر جنگ های جهانی است و صلح خواهی اش تلاش بی رمقی در راستای مبارزه با آن.
خالق شخصیت ژان کریستف ۲۹ ژانویه سال ۱۸۶۶ در شهر کلامسی – نیورِ (۱) فرانسه چشم بر جهان گشود. منزل خانواده رولان در خیابانی قرار داشت که امروزه به نام خیابان رومن رولان شناخته می شود .همان خیابانی که در کتاب آنتوانتِ (۲) رمان ژان کریستف بارها به آن اشاره شده است. نام واقعی اش ال.سنت جوست (۳) بود.آنتوانت ماری (۴) مادر رومن دلداده ی موسیقی بود و با اصرار و مداومت بسیار توانست همسر سرسخت خود -امیل (۵) – را راضی کند تا بمنظور تحصیلات بهتر پسرشان راهی پاریس شوند(۶) . نوجوان چهارده ساله پس از ورود به دبیرستان سنت لوییس (۷) با آثار نویسندگانی چون اسپینوزا و لئو تولستوی آشنا شد.در مدرسه عالی (۸) به فلسفه روی آورد اما روح مستقل و طبع آزاداندیشش هیچ گاه نتوانست با فلسفه سازگاری نشان دهد لذا با سفر به ایتالیا (۹) تحصیلات آکادمیک خود را در رشته تاریخ هنر و موسیقی ادامه داد تا در نهایت دکترای هنر گرفت(۱۰) .
ایتالیا، جوان سرزمین گل(۱۱) را شیفته خود ساخت. با اینکه نتوانست زمان زیادی را در کشور مورد علاقه اش سپری کند اما همین فرصت اندک (۱۲) موجب شکوفایی استعداد و نبوغش گردید.دوستی اش با مالویدا ون میسنبرگ (۱۳) موجب آشنایی با اندیشه ها ی نیچه و واگنر شد.این دوست ایتالیایی در روشن کردن نخستین بارقه های تلاش رولان در ورود به صحنه جریانات ادبی تاثیر به سزایی داشت.
پس از بازگشت از ایتالیا به تدریسِ تاریخ هنر روی آورد و بعد از گذشت سه سال تدریس در مدرسه عالی (۱۴) به سوربون راه یافت (۱۵) و این بار تاریخ موسیقی را برگزید.اما تدریس برای رومن رولان نه تنها لذت بخش نبود که ملال آور و خسته کننده شد تا آن که تدریس را رها کرد (۱۶) و به نوشتن پرداخت.
ازدواج ناموفقش با کلوئید برئال (۱۷) پس از نه سال زندگی به پایان رسید و زندگی مشترک مجدد را تنها پس از ۳۳ سال تنهایی، با ماری کوادچفِ (۱۸) نیمه فرانسوی آغاز کرد و این بار همسرش تا لحظه ی وداع-۳۰ دسامبر ۱۹۴۴ (۱۹) – در کنارش ماند.
بتهوون الهه موسیقی اش بود و رامبرانت نقاش مورد علاقه اش . به گوته و شکسپیر عشق می ورزید.ذکر نام تله موش بر آغازین نوشته های کتاب سفر درونی خود گویای این مطلب است که علاقه اش به آثار شکسپیر تا زمان وداع نیز به فراموشی سپرده نشد.نخست با تئاتر شروع کرد.نمایشنامه هایش بیشتر منعکس کننده جریانات انقلاب فرانسه و دوران مذکور است.از میان نمایشنامه های متعددی که نوشت دو مجموعه زیر بیشتر حائز اهمیت اند:
۱-تراژی ایمان(۱۹۰۹):شامل سنت لوییس(۱۸۹۷)-آئرت (۱۸۹۸) –پیروزی عقل (۱۸۹۹)
۲-تئاتر انقلاب(۱۹۰۹):شامل ۱۴ ژوئیه (۱۹۰۲) –جورج دانتون (۱۹۰۰) –گرگ ها (۱۸۹۸) –زمانی که می آید(۱۹۰۳)
موسیقی را آینه ی بی پروای روح می دانست.از همان آغاز به خصوص در تحصیلات دانشگاهی با موسیقی آشنا شد.رساله ی دکترای خود را به بررسی تاریخ اپرای اروپا ماقبل ژان باپتیس لولی و آلساندرو اسکارلتی (۲۰) اختصاص داد و دو مجموعه برجسته رولان در تاریخ موسیقی که شهرت خوبی را برایش به ارمغان آورد عبارتند از:موسیقیدانان دیروز و موسیقیدانان امروز (۲۱) .
رومن رولان در نگارش زندگی نامه دستی توانا داشت.گویی روح فردی که وصفش می رود در رولان حلول می کند. زندگی – بتهوون (۲۲) –هندل (۲۳) -میکل آنژ (۲۴) –گاندی (۲۵) و لئو تولستوی (۲۶) از مهمترین آثاریست که در این زمینه نوشته است.
روح آدمی تا در معرض امتحان قرار نگیرد شناخته نمی شود و جنگ جهانی امتحان خوبی بود.از هر گونه نژاد پرستی و ملی گرایی افراطی دوری گزید. به تمام معنا صلح طلب بود و تمایلات صلح خواهانه اش دشمنان زیادی را بر ضدش شوراند.او را مورد افترا قرار می دادند و رولان آلمانی صدا می زدند.چرا که سبک نگارشش به سبک ادبی آلمان نزدیک تر بود و به همان اندازه به آلمان و گوته و موسیقی دانان و هنرمندانش عشق می ورزید که به فرانسه و هوگو و نتردام. رومن رولان حقیقتا شهروندی جهانی بود.مقالات صلح جویانه اش خطاب به وجدان در اغمای جهانیان بود و خواسته اش دستیبابی به صلحی واقعی و پیوند و یگانگی و وحدت و آرامش. به ناچار به سوییس رفت (۲۷) و در جنگ شرکت نکرد.۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند و تلاش و مبارزات ضد جنگ خود را با نگارش مقالاتی چون مجموعه ی -فراتر از جنگ(۲۸) – ادامه داد و با تاسیس مجله -اروپا (۲۹) – با گرایشات ناسیونالستی مخالفت نمود.
در ژنو به همکاری با آژانس حمایت از زندانیان جنگ مشغول شد و با مهاتما گاندی در ولنیو سوییس ملاقات کرد (۳۰). به دعوت ماکسیم گورکی به جماهیر شوروی سفر نمود (۳۱) و در مسکو به عنوان سفیر غیر رسمی هنرمندان فرانسه در جماهیر شوروی مورد استقبال قرار گرفت.با استالین دیدار نمود اما هیچ گاه گرایشات مادیگرایی و سوسیالیستی کمونیستی پیدا نکرد.گاه او را حامی نظر مارکس می خواندند در حالیکه رولان شاید به گوشه هایی از آن در قالب تئوری موافق بوده هرگز در عمل آن را نپذیرفت و برخورد نظام کمونیستی را با بشریت همچون روسپی ای می دانست که خود را به همگان تفویض می کرد (۳۲) .او همچنین انزجارش را از بی عدالتی دنیای بورژوا-کاپیتالیستی بارها گوش زد کرده است.
فعالیت های صلح جویانه اش بهانه ای شد برای آشنایی به مهاتما گاندی و بررسی زندگی و تفکر گاندی زمینه ای برای آشنایی با هند و هند روزنه ای از عرفان شرق و چه حیف که مجال آن نیافت که در شرق بیشتر کند و کاو کند.گاندی را مسیحی دیگر می خواند. علاقه اش به کشور رابین رانات تاگور (۳۳) و عرفان شرق سیری ناپذیر بود. هند برایش همچون دریچه ای بود که او را با دنیایی نو-اندیشه هایی نو و سرچشمه ی جدیدی از حقیقت آشنا می ساخت. ذهنیتی جدید، ایمانی جدید و مردمانی جدید. شک و تردید دیروزش راه ایمان فردا روزش را هموار کرد و از آن چه در بررسی روند ذهنی رولان فهمیده می شود این است که پس از برخورد با شرق گرایشش به دین آسمانی و به خصوص مسیحیت بیشتر می شود(۳۴) .خاور برایش پیام آور اندیشه یست که در چهارچوب مفاهیم و ذهنیت باختر معنا ندارد.
رومن رولان در ایران با نام دو کتاب -ژان کریستف (۳۵) – و -جان شیفته (۳۶) – شناخته می شود.دو رمان اعجاب انگیز که رولان شهرتش را مدیون نگارش آن دوست. دو کتاب که گاه می توان آن را یک مجموعه در نظر آورد. ژان کریستف حقیقتا یک رمان موزیکال است-رمانی که گام ها و اصوات موسیقی را لا به لای سطورش پنهان ساخته و هنگامی که سطر های آن خوانده می شود گویی همه چیز در فضایی مه آلود فرو می رود و موسیقی به گوش می رسد. رولان در این کتاب با زبان موسیقی سخن می گوید و گاه که کلامش از سخن گفتن باز می ایستد تنها می نوازد و نت ها و اصوات موسیقی را در قالب کلمه ها و واژگان در می آورد. موسیقی ای که گاه آدمی را به شور و هیجان وا می دارد و گاه متأثر می سازد.
ژان کریستف ، موسیقیدانی آلمانی ست که پس از درگیری با پلیس مجبور به ترک کشور شده و به فرانسه مهاجرت می کند. ژان که در طی دوران بلوغ فکریش دست خوش تحولاتی فراوان بوده و تا حدودی دارای روحی چند شخصیتی ست به آرامی شخصیت اصلی و با دوامش شکل می گیرد و به یک ثبات معقول و منطقی می رسد. زندگی ژان کریستف کرافت تا حد زیادی به زندگی و اندیشه های بتهوون و موتسارت و واگنر شبیه است اما از آن چه معلوم است ژان بیشتر به خالق خود مانند است تا به فردی دیگر.موسیقی در ژان نیاز شدیدی به دوست داشتن بر می انگیزد و کسی که خوب دوست می دارد، دیگر کم و بیش نمی شناسد.خود را به تمامی در راه همه کسانی که دوست می دارد ایثار می کند.این عشق افلاطونی نصیب کسی نمی شود جز روح الیویه ی فرانسوی که روانش چون پناهگاهی ست نرم و اطمینان بخش تا ژان سراسر هستی خود را به او بسپرد.ژان در دوستی با الیویه جهان را از منظرگاه دوست می نگرد و هستی را با حواس دوست در آغوش می کشد اما غافل از آنکه طبیعت بی رحم در جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیده اند هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب بر نمی کَند بلکه چنان می کند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز ایستد تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد فدا گردد.و این ژان است که هرگز نمی تواند در دوست داشتن لحظه ای به خود مجال سستی و اهمال راه دهد.
شباهت های زیادی بین زندگی خود نویسنده و ژان کریستف وجود دارد.برای مثال به گفته ی خود رومن رولان شخصیت پدربزرگ ژان تا حد زیادی شبیه به پدربزرگ خود او بوده است. ژان شخصیتِ صلح جویی دارد اما الیویه تا حدی ناسیونالیست است.رولان در طول زندگی خود با فردی به نام لویس ژیله دوستی داشت که تضاد فکریش با او شبیه به اختلاف سلیقه های فکری ژان و الیویه است. رولان به جنگ نمی رود و ژیله با ذهنیتی مخالف در نبرد شرکت می نماید. و اما جدایی خبر نمی کند. لویس در یک برهه ی زمانی از دوست خود جدا شده و باز به وی می پیوندد.همان سرنوشتی که بر سر الیویه و ازدواجش می آید.دوستی آن دو هیچ گاه به پایان نمی انجامد و لویس پس از ۲۷ سال سکوت در نامه ایی علاقه ی وصف ناپذیرش را به رولان متذکر می شود (۳۷) .نگارش کتاب ژان کریستف هشت سال به طول انجامید و می توان گفت که نویسنده در طول این سالیان شخصیت های داستان خود را به بلوغ می رساند.
در خواندن این کتاب گاه آدمی خود را به جای شخصیت های داستان می انگارد و گاه نیز تصور می شود که رولان شخصیت های متفاوتی را در قالب یک نفر آفریده است. ژان کریستف منعکش کننده اندیشه ها و گرایشات صلح طلبانه ی رولان است تا جایی که جایزه ی نوبل ادبیاتی (۳۸) که بخاطر نگارش این کتاب به وی اهدا شد بیشتر جایزه ی صلح است تا ادبیات. رولان در این کتاب وقوع جنگ بین دو کشور آلمان و فرانسه را پیش بینی می کند و درست دو سال پس از اتمام کتاب است که جنگ جهانی اول رخ می دهد.ژان کریستف رمانی ده جلدیست که رولان آن را در مجله دوست قدیمی خود چالز پگی به چاپ رساند (۳۹).
و اما -جان شیفته – که گویی رونوشتی دیگر یست از ژان کریستف در قالب شخصیت مونثِ آنت.آنت همانند ژان شخصیتی به خصوص و استثنایی دارد.شخصیتی که در مقایسه با ژان از دوام و ثبات روحی بیشتری برخوردار است. جان شیفته نیز همانند ژان کریستف نمونه ی کاملی ست از کتابی که به آن عنوان رومن فلو (۴۰) اطلاق می شود چرا که هر فصلش به تنهایی ماجرایی جداگانه داشته و در عین حال مکمل جریان اصلی داستان است.داستان با گذر زمان شکل می گیرد و آنت نیز در ذهن نویسنده به بلوغ می رسد.رومن رولان به هنگام توصیف کردن به درون فرد نفوذ می کند و روح و روان فرد را توصیف می نماید و آن چه را می گوید که باید و هنگامی که تحت تاثیر قرار می گیرد کلمات از زبانش جاری می شوند و گاه که کلامی کوتاه افاقه می کند از سخن گفتن باز می ایستد.جالب آن که رومن رولان در توصیف هر دو جنس آن چنان تبحر دارد که نمی توان برای خودش جنسی تعیین کرد و این خوشبختانه از مزایای زبان فارسی ست چرا که در زبان فرانسه این تلاش بی فایده است و حروف تعریف همه چیز را از روی ظاهرش می سنجند.
هر دو کتاب را به.آذین به پارسی برگردانده است.محمود اعتمادزاده متخلص به م.ا.به آذین از بنیان گذاران کانون نویسندگان- مترجم قدریست که قلم شیوا و توانایش معجزه می کند.او داستان را دوباره می آفریند.ژان و آنت هر دو به همان میزان به رولان تعلق دارند که به این مترجم گرانقدر پارسی زبان.اشرافش به زبان فرانسه همچون محمد قاضی شگفت انگیز است و از ترجمه های به نام دیگرش می توان به رمان روسی دن آرام اشاره کرد.او خوب با موسیقی متن کتاب های رومن رولان آشناست و تلاشش در اجرای دوباره آن در قالب موسیقی پارسی و گنجاندنش در ربع پرده های موسیقی ایرانی تحسین برانگیز است.
پس از بازگشت به فرانسه به نگارش و بررسی زندگی بتهوون و چارلز پگی پرداخت و در شهر وزله بر اثر بیماری سل که از کودکی رنجش می داد با زندگی وداع گفت تا بار دیگر ، جایی دیگر از نو زاده شود. رومن رولان نمرده و مرگ همان دروغ است.چرا که با عشق در تماس بود و هر چیز که با عشق تماس یابد از مرگ می رهد.او تنها در گورستان کوچکی در قلب آنانی که دوستش می دارند خفته است و منتظر روزی ست که گودال شکافته شود و مردگان از گورهای خود بیرون بیایند تا به عاشق و معشوقی که خاطره اشان مانند بچه ای در شکم مادر در سینه اش آرامیده است – لبخند بزند.زندگی برایش غم انگیز نیود اما ساعاتِ غم ناکی داشت و با تمام رنجی که می کشید سعی داشت همانی باشد که باید:انسان.
پینوشتها: برای مشاهده پینوشتها به همین مقاله در «جنوپری» سر بزنید.