سال ۱۳۷۹، پانزده سالم بود و تقریبا چیزی درباره نحوهی نشر کتاب نمیدانستم. کتابی ترجمه کرده بودم از «پاتریشیا هایاسمیت» به نام «غریبهها در قطار» و خانهامان مثل همین الان کرج بود. کسی را نمیشناختم. تهران هم تنها نرفته بودم به عمرم. شنیده بودم انقلاب پر است از ناشران مختلف. چند باری رفتم انقلاب و با آن جثهی آن موقع کوچک و لپهای کماکان قرمزم، میرفتم داخل مغازهها و میپرسیدم که کتابی ترجمه کردهام، چه جور باید چاپش کرد؟ بندهی خداها کلی اطلاعات میدادند، فهمیدم که به همین راحتیها کسی حاضر نمیشود چاپش کند اما به هزینهی شخصی مثلا با دویست هزار تومان شاید بشود کاری کرد، ۳۰۰۰ نسخه. گفتم حتما خودم هم باید بروم دنبال مجوزش دیگر. این طرف آن طرف پرسیدم و یادم نمیآید کجا، اما نزدیکهای میدان امام حسین بود به گمانم که فیپای کتاب را همان جا صادر میکردند، کتاب را دادم، دو هفته بعد شابک کتاب را به همراه اطلاعات فیپا تحویلم دادند. دویست هزار تومان هم کم نبود آن موقع، بیخیال شدم فعلا. دو سال بعد دوباره پا شدم و رفتم انقلاب و بالاخره سر و گوشم به نشر «کتاب خورشید» و آقای «طهرانیان» افتاد، کتاب را گرفت و خواند و به ظاهر قرار شد کار هم بکنند، یعنی با هزینه خودشان. یک روز که رفتم مثلا برای حرفهای جدیتر، گفت یکی به من گفته که این کتاب چاپ شده. خلاصه گشتیم و دیدیم بله، جناب «محمد حسن سجودی» بهار سال ۱۳۸۱ کتاب را ترجمه کرده و اتفاقا اسم مرا هم در اطلاعات فیپای کتاب زده، کلی ضد حال خوردم به قول معروف. دمغ برگشتم کرج. ترجمهی «سجودی» را هیچ وقت نخواندم، هم حوصلهاش را نداشتم و هم دمغش را، اما الان خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم که نشد که کتاب را چاپ کنم، مخصوصا با آن جملات و عبارت وزینی که ترجمه کرده بودم، عجب شانسی آوردم!
ویژه نامهی کتاب «گاردین» را میخواندم که برخوردم به مجموعه داستانی از «پاتریشیا هایاسمیت» که چند ماه پیش توسط انتشارات «بلومز بری» چاپ شده و ۲۰ پوند هم قیمتش هست که یاد این ماجرا افتادم.
کوتاه درباره «پاتریشیا هایاسمیت»
«پاتریشیا هایاسمیت» نویسنده ی آمریکایی کتابهای عشقی و جنایی است که شهرتش پس از نوشتن «غریبهها در قطار» و به خصوص ساخت فیلمی توسط «آلفرد هیچ کاک» که در ایران به نام «غریبهها در ترن» معروف است، بیش از پیش شد. «غریبهها در قطار» اولین رمانش بود و البته تا به حال سه بار هم بر اساس این کتاب فیلم ساخته شده. مادرش پنج ماه بعد از به دنیا آمدن «پاتریشیا» در سال ۱۹۲۱ از همسرش جدا شد. «پاتریشیا» خیلی از مواقع با مادرش مشکل داشت. «هایاسمیت» هیچ گاه ازدواج نکرد و البته کمی هم همجنس گرا بود. رمان «قیمت نمک» در واقع یک روایت لزبینی دارد و «های اسمیت» آن را به نام مستعار «کلر مورگان» منتشر کرد که نزدیک یک میلیون نسخه فروخت.
«پاتریشیا» هیچ دوستیای را نتوانست بیشتر از چند سال حفظ کند و حسابی الکلی بود. خیلیها معتقدند که اخلاق تندی داشت و عنق بود، در حالی که عکسهای مهربان و زیبایش این موضوع را زیر سئوال میبرد. «های اسمیت» جوایز متعددی همچون جایزه «اُ هنری»، «ادگار آلن پو»، جایزه بهترین رمان پلیسی فرانسه و … را نصیب خود کرد و رمانهای «غریبهها در قطار» و «آقای ریپلی باهوش» از بهترین کتابهایش است. چند ماه گذشته هم مجموعه داستانی از او چاپ شده که البته داستانهایش کمتر جناییاند و «هایاسمیت» بیشتر آن هارا در دوران جوانی نوشته و اکثرا پایانهای خوشایندی دارند. «پاتریشیا هایاسمیت» سال ۱۹۹۵ بر اثر سرطان خون درگذشت.
Nothing That Meets the Eye: The Uncollected Stories
By: Patricia Highsmith
456 pp, Bloomsbury, £ ۲۰, ۲۰۰۶